mardi, mai 06, 2008

صداي جيغ ِ زني از پنجره مي‌آيد توي خانه. تنهايي‌ام را با کسي شريک شده‌ام انگار.
حواسم هست به اين که بعد از يک ماه و نيم، امروز رفته‌اي سر ِ کار ِ جديد. وقتي مي‌آيي حتماً خسته‌اي و من هم خسته‌ام. هنوز کارهام مانده. پوستر تور شيراز هست و جمع و جور کردن سوال‌هايي که فردا مي‌خواهم از حاجي‌هادي بپرسم، با تکليف ِ زبان و دستي به سر و گوش ِ خانه کشيدن. دو قسمت ِ ديگر از سريال دانلود شده که منتظرم بيايي، ببينيم. بايد سري هم به برادرم بزنم که ده روز جواب تلفن‌ها را نمي‌دهد و حوصله ندارم از خانه بروم بيرون. براي فردات هم بايد غذا درست کنم که بي‌ناهار نماني روز دوم ِ کار. ظرف‌ها را هم بايد بشورم و مي‌دانم که امشب طرف‌شان نمي‌روم. حال‌ام شبيه وقت‌هايي است که توي سرماي اتاق اپيلاسيون دراز کشيده‌اي و يک‌هو گرماي موم تو را به خود مي‌آورد.
چه خوب که تو از آن مردهايي نيستي که پاي تلويزيون لم مي‌دهند و روزنامه مي‌خوانند، تا شام حاضر شود.
زن هنوز جيغ مي‌کشد.

Aucun commentaire: