mardi, mai 13, 2008

اسباب سفر که مي‌بندم، هميشه چيزهايي هست که بايد نو بشوند. اين بار يک برس مي‌‌خرم و برس کهنه‌ام را مي‌اندازم دور؛ يک قوطي کرم ضد آفتاب، چند بسته دستمال جيبي، يک خميردندان نو. کوله‌پشتي‌ام را با نقشه‌ي شيراز، کتاب تاريخ هخامنشي، تمرين‌هاي زبان؛ يک دست لباس ِ راحتي و دو سه تکه لوازم آرايش پر مي‌کنم و دست ِ آخر، يادم به تاريخ مي‌افتد و يک بسته نواربهداشتي هم سُر مي‌دهم آن تو، همراهشان بند و بساط ِ لنزم هم هست با کلاه آفتابي و دو جفت جوراب. برنامه‌ي سه روز و چهار شب ِ شيرازمان، به چيز بيشتري احتياج ندارد. دست ِ آخر، پنج نفر شده‌ايم و هيچ برنامه‌ي خاصي نداريم. مي‌دانم که زياد خوش نمي‌گذرد، مي‌دانم که با هادي دعوايم مي‌شود، مي‌دانم که شاه‌چراغ حوصله‌ام را سر مي‌برد، مي‌دانم که سر ِ راه ِ برگشتن از تخت جمشيد، حالم بد است، و از همين حالا دلم لک زده براي برگشتن.

زردآلو خريده‌ام برات، توي يخچال، بغل ِ شيشه‌ي آبليمو. يادت نرود بخوري.


پ.ن: خيلي عذر مي‌خوام، کرم ِ ضد آفتاب Avene با SPF ِ پنجاه، يک سال- يک سال و نيم پيش، هفت و خورده‌اي بود، کِي شد چهارده و نيم؟!

1 commentaire:

Anonyme a dit…

pass auf dich auf, mein Lieber. Ich bin hier für dich

:*