گیرم که گفت نه، و گفت که بیا. چیزی میماند برای گفتن مگر؟
بله، ما یک کمی لفظ قلم سخن گفتیم و از خودمان خوشمان آمد.
«ده فرمان» ِ کیشلوفسکی: فرمان به فرمان، میخونم و میبینم. فوقالعادهاست.
جلسهی اول باشگاه بود امروز. گفتم که، این روزا فقط دارم تمرین ِ زنانگی میکنم. چه میدونستم خانمهای خونهداری که وقتشون رو با خرید و دوره و اینور اونور رفتن میگذرونن، چه شکلیان! امروز مقادیر معتنابهی آدم ِ این شکلی دیدم و کلی سرزندگیها و دغدغههاشون برام جالب بود.
البته من قرار بود ساعت دوازده، قبل از قرار رویا با تارا پیچونده بشم، برنامهی خودم هم البته این بود که یازده تارا رو ببینم و یازده و پنج دقیقه برگردم برم خونه و برنامهریزی به حدی قوی بود که من حدود چهار تازه رسیدم به این سوپری ِ دم ِ خونه که پنیر و مشکینتاژ بگیرم.
رویا از اون آدمهای فوقالعاده بود. و از اونجا که من دارم توی زنانگی غوطه میخورم، باید بگم تاثیری که روی من گذاشت و برداشتی که بعد از اون –حدود ِ- یک ساعت با هم بودن ازش داشتم، مظهر ِ زنانگی بودناش بود. هیچ دلیل ِ خاصی هم نداره، یعنی با حساب ِ دودوتا چهارتا نمیشه گفت که چرا. دوست داشتم شخصیتاش رو، همین.
و بنده آدم ِ بیشعوری هستم و همچنان به عوض ِ ترجمه و ویرایش پایاننامهام، مشغول مطالعه و فیلم دیدن میباشم. و از تایتل ِ آن بالا معلوم میباشد که بنده مشغول دورهی Closer میباشم. و مشغول میباشم به فکر ِ این که آیا موی کوتاه ِ قرمز ِ ناتالی پورتمنی به من میآید یا نه!
پ.ن: دیدین از وقتی شرکت نمیرم نوشتنام نمیاد؟ گمونم ادامهی اون قلمقفلیه باشه. بلکه هم یه ربطی به این داشته باشه که نود درصد کانتکتام با دنیای خارج، به واسطهی ولگردی با آقای دوست پسره که قابل عرض نیست، هفت درصد باقیاش هم گفت و گو با اعضای محترم خونواده، که بسته به میزان ِ نزدیکی، غیبته و البته که گفتناش معصیت داره، یه نمودار هرمیه. ببینین، مثلاً آقای پدر، حرفهاش در حد احوالپرسیه، خانم مادر، غیبت ِ آقای پدر رو همراه داره، خانم خواهر بزرگ، غیبت ِ آقای پدر و خانم مادر، و همینطور بگیر تا خانم خواهر ِ خیلی کوچک –که بزرگ شده- که ایشان همهی اعضای خانواده رو ساپورت میکنن.

