يه جايي هس، يه گوشهاي، تو همون خيابونه که آخر ِ ايسگاه ِ ماشيناي وليعصره، يه نوشتافزاره که جلوش تو چنتا کارتن ِ کهنه، کتاباي دسدوم گذاشتهن، دونهاي هزار تومن. هيچ هم خيال نميکردم غير ِ کمکدرسياي قديمي ِ به درد نخور و اسلام و مطهري و آداب ِ زناشويي و نسرين ثامني، چيز ِ ديگهاي توشون باشه.
ديروز بود فک کنم، قرار بود برم شرکت پي ِ کاراي د.ب. از اتوبوس که پياده شدم، محض تنبلي ايستادم به ديد زدن ِ کتاباي مغازههه و بدم نيومد. «کلبهي عمو تم» رو برداشتم ببينم چجوريه، با «در کشور آزاد» و يکي ديگه از سياسلوئيس به اسم «نامههاي اسکروتيپ» که اول خيال کردم تو مايههاي نارنياس و برداشتم بدم به خواهر کوچيه، بعد ديدم تيتر فرعياش اينه: نامههاي يک شيطان عاليمقام به شيطان دونپايه. کتابشم دقيقاً همينه. يکي دوتا نامهي اولـُ خوب خوندم، عصر بود و تو اتوبوس بودم و داشتم برميگشتم خونه و هاتداگ گاز ميزدم جاي ِ ناهار. بعدش يه کم حوصلهمو سر برد. يه جور خاصيه. اسکروتيپ همهش داره يه بابايي به اسم ِ ورموود رو نصيحت ميکنه که چجوري يکي رو از راه به در کنه، همهاش هم از دار و دستهي خودشون تعريف ميکنه و به خدا ميگه دشمن، يه جوري با خودپسندي اين کار رو ميکنه که تو خودت بفهمي طرف ِ بد ِ داستان اينه که داره حرف ميزنه. نميخوام بگم بده، خيليم هوشمندانهس، ولي بدم مياد نويسندههه اينجوري داره بهم ديکته ميکنه که کدوم طرف خوبه و کدوم طرف، بد.
تازگيام برداشتم دوباره ناتور ِ دشتو خوندهم. معلومه ديگه، نيس؟ يه کم خواسّم فارغ از معروف بودنش نگاش کنم، تا يه جاييشم شد، بعدش ديگه نه. ميخوام بگم اين پسره هولدن کاليفيلد اينقد با بيتفاوتي خودشو متفاوت نشون ميده که آدم بدش مياد. اونجاييش هس که داره از لانتها بد ميگه، که خيلي کارشون خوبه و خودشونم ميدونن که خوبن، همهش وقت ِ خوندن ِ اين کتابا فک ميکنم اين بابا سلينجر خيلي موقع ِ نوشتن، از خودش مچکره. کتابش يه چيزيه که همه انتظار دارن آدم خوشاش بياد. نويسنده و در و همسايه و فک و فاميل. همه زل زدهن بهت که تو بخوني و تعريف کني و کشته مردهي اين پسره هولدن بشي. ميخوام بگم من بدم مياد که همه زل زده باشن بهت.
پ.ن ِ بيربط: چند روزه خونهي د.بام. اينا فقط ترکسَت ميگيرن. يه سريالهس، مهتاب پريروز برام تعريفش کرد. يه عالمه آدمن با يه عالمه relationship ِ تخمي، يکيشون، يه دخترهس، اون قسمتي که من ديدم، شب ِ عروسياش بود. مهتاب داش سعي ميکرد برا من توضيح بده که اين دختره virgin نيس. فک کنم ميترسيد چش و گوش ِ من باز بشه، واسه همين واضح نميگف.اونجايي که باباي دختره داش روي لباس ِ عروسياش، روبان ِ قرمز ميبس به کمرش، برام توضيح داد که اين نشونهي اينه که دختره بار اولشه داره عروسي ميکنه، بعد بهم گف اين دختره قبلاً نامزد داشته و –بعد ِ يه کم منمن- بار ِ اولش نيس، واسه همين الان ناراحته.
چي ميخواسّم بگم؟ هان، دو قسمته من نشسّهم ببينم شوهرش وقتي ميبينه اينجوريه، چيکار ميکنه، هنوز نرسيده به اونجا. شب ِ اول، دختره خودشو زد به خواب، صب گف گشنهمه و رفتن رستوران، بعدم ويرش گرف بره پيش ِ مامانش.
داشتم فک ميکردم اگه ايران بود، مرده همون شب ِ اول از هولاش اصاً نميذاش دختره بخوابه.
پ.ن ِ بيربط ِ دو: مرجان، کدوم گوري هسّي تو؟
پ.ن ِ بيربط ِسه: عروس ِ گلمون پاي تلفن داره فک ميزنه. من منتظرم تموم کنه، هي اين پ.نا بيشتر ميشه.
پ.ن ِ بيربط ِچار: تلفناش تموم شد!
ديروز بود فک کنم، قرار بود برم شرکت پي ِ کاراي د.ب. از اتوبوس که پياده شدم، محض تنبلي ايستادم به ديد زدن ِ کتاباي مغازههه و بدم نيومد. «کلبهي عمو تم» رو برداشتم ببينم چجوريه، با «در کشور آزاد» و يکي ديگه از سياسلوئيس به اسم «نامههاي اسکروتيپ» که اول خيال کردم تو مايههاي نارنياس و برداشتم بدم به خواهر کوچيه، بعد ديدم تيتر فرعياش اينه: نامههاي يک شيطان عاليمقام به شيطان دونپايه. کتابشم دقيقاً همينه. يکي دوتا نامهي اولـُ خوب خوندم، عصر بود و تو اتوبوس بودم و داشتم برميگشتم خونه و هاتداگ گاز ميزدم جاي ِ ناهار. بعدش يه کم حوصلهمو سر برد. يه جور خاصيه. اسکروتيپ همهش داره يه بابايي به اسم ِ ورموود رو نصيحت ميکنه که چجوري يکي رو از راه به در کنه، همهاش هم از دار و دستهي خودشون تعريف ميکنه و به خدا ميگه دشمن، يه جوري با خودپسندي اين کار رو ميکنه که تو خودت بفهمي طرف ِ بد ِ داستان اينه که داره حرف ميزنه. نميخوام بگم بده، خيليم هوشمندانهس، ولي بدم مياد نويسندههه اينجوري داره بهم ديکته ميکنه که کدوم طرف خوبه و کدوم طرف، بد.
تازگيام برداشتم دوباره ناتور ِ دشتو خوندهم. معلومه ديگه، نيس؟ يه کم خواسّم فارغ از معروف بودنش نگاش کنم، تا يه جاييشم شد، بعدش ديگه نه. ميخوام بگم اين پسره هولدن کاليفيلد اينقد با بيتفاوتي خودشو متفاوت نشون ميده که آدم بدش مياد. اونجاييش هس که داره از لانتها بد ميگه، که خيلي کارشون خوبه و خودشونم ميدونن که خوبن، همهش وقت ِ خوندن ِ اين کتابا فک ميکنم اين بابا سلينجر خيلي موقع ِ نوشتن، از خودش مچکره. کتابش يه چيزيه که همه انتظار دارن آدم خوشاش بياد. نويسنده و در و همسايه و فک و فاميل. همه زل زدهن بهت که تو بخوني و تعريف کني و کشته مردهي اين پسره هولدن بشي. ميخوام بگم من بدم مياد که همه زل زده باشن بهت.
پ.ن ِ بيربط: چند روزه خونهي د.بام. اينا فقط ترکسَت ميگيرن. يه سريالهس، مهتاب پريروز برام تعريفش کرد. يه عالمه آدمن با يه عالمه relationship ِ تخمي، يکيشون، يه دخترهس، اون قسمتي که من ديدم، شب ِ عروسياش بود. مهتاب داش سعي ميکرد برا من توضيح بده که اين دختره virgin نيس. فک کنم ميترسيد چش و گوش ِ من باز بشه، واسه همين واضح نميگف.اونجايي که باباي دختره داش روي لباس ِ عروسياش، روبان ِ قرمز ميبس به کمرش، برام توضيح داد که اين نشونهي اينه که دختره بار اولشه داره عروسي ميکنه، بعد بهم گف اين دختره قبلاً نامزد داشته و –بعد ِ يه کم منمن- بار ِ اولش نيس، واسه همين الان ناراحته.
چي ميخواسّم بگم؟ هان، دو قسمته من نشسّهم ببينم شوهرش وقتي ميبينه اينجوريه، چيکار ميکنه، هنوز نرسيده به اونجا. شب ِ اول، دختره خودشو زد به خواب، صب گف گشنهمه و رفتن رستوران، بعدم ويرش گرف بره پيش ِ مامانش.
داشتم فک ميکردم اگه ايران بود، مرده همون شب ِ اول از هولاش اصاً نميذاش دختره بخوابه.
پ.ن ِ بيربط ِ دو: مرجان، کدوم گوري هسّي تو؟
پ.ن ِ بيربط ِسه: عروس ِ گلمون پاي تلفن داره فک ميزنه. من منتظرم تموم کنه، هي اين پ.نا بيشتر ميشه.
پ.ن ِ بيربط ِچار: تلفناش تموم شد!
4 commentaires:
تحليل هات حرف نداره عزيز؛ خوب مي خوني و من کيف مي کنم پدر جدّ اين نويسنده هاي پر مدعا رو مي آري جلوي چش شون :)
eeeyyyyyyyyyyyyyyval ......
این پستت رو دوست داشتم بچه م
منم با نظرت در مورد ناتوردشت موافقم
نمی دونم چه اصراریه که حتما آدم باید ازش خوششش بیاد؟
Enregistrer un commentaire