دلمو گره زدم به پنجرهت، تو شيشه رو شکستي.
زده به سرم. اول که همينجوري دلم خواست دوباره Mulholland Dr. را نگاه کنم، سر ِ دقيقهي پانزده که آن مردک با صورت ِ سياه شده و موهاي ژوليده از پشت ِ ديوار سرک کشيد، قلبم شروع کرد تاپ تاپ زدن. نيم دقيقه بعد، فيلم را برگرداندم، روي قيافهاش pause کردم و زل زدم به چشمهاش که سفيديشان يک کمي زرد شده بود و لبهاش که از خشکي ترک خورده بود.
هاه. ترس برم داشت توي تاريکي ِ نصفه شب!
تو کورهي دستهام آتش روشن کرده.
فکرش را بکن، من نميدانستم The Phantom of the Opera مال ِ جوئل شوماخر است.
هي، هيزم نريز روي آتش. ببين، دستهام گر گرفتهاند.
يه ديالوگايي هست، يه جوري اثر ميذارن که قابل توصيف نيست. دختره ميگه: There was an accident, I came here. با يه لحني اينو ميگه که فکر ميکنم: از اون حرفهاست.
گر گرفته دستهام، تماماش کن.
کاش ميشد همين حالا همينجوري راه بيافتم بروم.
سردم است.
jeudi, avril 06, 2006
mardi, avril 04, 2006
dimanche, avril 02, 2006
دراز کشيده بودم روي تخت. يک کمي خسته بودم. ميخواستم بخوابم اما نميشد. نور زياد بود. حامد داشت پاي پنجره سيگار ميکشيد. چشمهام را بسته بودم. حس کردم از اتاق رفت بيرون و دوباره برگشت، آمد کنار تخت، دست کشيد روي گونهام، چشمهام را باز کردم که بهاش لبخند بزنم، حامد نبود.
- So .. He catch you with another man? Is that why he laid hands on you?
- You're really asking me that?
زل زده بودم بهاش. احمق که نبودم، ميدانستم براي چه آمده توي اتاق و ميدانستم نميتوانم کاري بکنم. حامد کجا رفته بود پس؟ اصلاً چرا رفته بود؟ ميايستاد نگاه ميکرد که کيف کند. Live spice platinum. زل زده بودم بهاش. پرسيدم: «نوبت توئه؟»
- Who is Sammy's father?
- I don't know who Sammy's father is.
- is that because you've had so many sexual partners?
دراز کشيده بودم روي تخت. يک چيزي گير کرده بود توي گلويم و بالا نميآمد. چشمهام باز ِ باز بود. خيره شده بودم به سقف. گونهام را بوسيد، گفت: «مرسي». در ِ اتاق صدا کرد.
- Poor Alice. That girl has been nothing but trouble for her since day one.
- Got two kids with two different fathers already.
- Heck of a shame.
کز کرده بودم گوشهي تخت. زل زده بودم به ديوار. زرد ِ کمرنگ بود. در ِ اتاق صدا کرد. برنگشتم نگاه کنم. يک کسي آمد کنارم دراز کشيد. دستهاش که بهام خورد، چندشم شد. صورتم را برگرداند. گونههام را بوسيد. گلويم را بوسيد. زل زده بودم به ديوار. نميخواستم از چشمهام آب بيايد. زل زد بهام: «اه، خرابش نکن، بذار يک کمي لذت ببريم»
دوباره شروع کرد به بوسيدن. دستهام را محکم گرفته بود، وزنش را انداخته بود روي پاهام، که تکان نخورم، که تقلاهام را تمام کنم. لبهام را فشار ميدادم روي هم. زل زده بودم به ديوار. کنارتر ميرفتم و دست که بهام ميزد ميلرزيدم.
دوباره شروع کرد به بوسيدن. دستهام را محکم گرفته بود، وزنش را انداخته بود روي پاهام، که تکان نخورم، که تقلاهام را تمام کنم. لبهام را فشار ميدادم روي هم. زل زده بودم به ديوار. کنارتر ميرفتم و دست که بهام ميزد ميلرزيدم.
- Ok. Wait, wait, wait, before we eat, I wanna say something. This is our first time in a nice restaurant. And I just think ..
- are you gonna cry?
گريه نکردم. جيغ نکشيدم که شايد کسي بيايد- کسي نبود که بيايد. ميدانستم فايدهاي ندارد. تقلا نکردم. زل نزدم به ديوار. لبهام را فشار دادم روي هم. چشمهام را بستم. دستش را آورد پايين. چيزي بهاش نگفتم. هيچ چيزي بهاش نگفتم. شلوارش را ميکشيد بالا که صدايم را براي بار اول شنيد: «چند نفر ديگر آن بيرون منتظرند؟» خنديد. خندهي آدمي که تازه ارضاء شده باشد. خندهي آدمي که بهات تجاوز کرده باشد و ارضاء شده باشد: «بگويم بعدي بيايد؟»
از اتاق رفت بيرون.
شش روز بعد بهام تلفن کرد.
- Who is Sammy's father?
- I don't know who Sammy's father is.
- is that because you've had so many sexual partners?
- Objection. Plaintiff's sexual history is irrelevant, your Honor.
- Overruled
- Miss Conlin, who is the gentleman entering the courtroom?
- Mr. Paul Lattavanskey, Your Honor, Miss Aimes's high school teacher. We've subpoenaed him as an impeachment witness. I have so many objections; I don't know where to start.
- Witness will answer.
- Again: Miss Aimes, who is Sammy's father?
- My son .. has got nothing to do with any of this.
- is it true that you and your teacher, Mr. Lattavansky, had a sexual relationship at one time?
من عاشق اين فلشبکم. عاشق ِ اين جاخوردن از عبارت relationship براي اون رابطه.
- A "relationship"?
باش حرف ميزدم. يکي دو ماهي گذشته بود و باش حرف ميزدم. ازم پرسيد: پس چرا هيچ کاري نکردي؟ من کاري داشتم، رفته بودم، آره، بچهها هم ميخواستند، ولي من بهشان گفته بودم صبر کنند تا من بيايم به تو بگويم ببينم راضي هستي يا نه. آمدم ديدم باشان خوابيدي و هيچ کاري هم نکردي.
بغض گلوم را گرفته بود. سرش داد نزدم توي خانهاي که جز چند پسر ِ هرزه کسي تويش نبود، جيغ ميکشيدم که چه کسي بيايد کمک؟ نگفتم تو بودي که به اطمينانات آمده بودم. تو بودي که بيايي، تو بودي که رفته بودي لعنتي.
- Oh Josey, stay a moment, would you? I'd like to have a word with you.
..
- What are you doing hanging around a boy like Bobby Sharp? You have so much more going for you than a kid like that'll ever have. Do you like me Josey?
- Far as teachers go.
- Yeah. You're my favorite student. Did I ever tell you that?
- No
- Yeah. Josey, I'd like to think of you as more than that .. No, no it's okay. Maybe even as a friend ..
- What are you doing?
- It's okay.
- What are you doing?
- No, it's okay.
- Please don't do this Mr. L.
- No, it's okay. It'll be our little secret, okay?
- No, no, no. No. No. No, stop. Stop.
آخر ِ فيلم بود که فهميدم چرا از بابي شارپ بدم ميآيد. ربطي نداشت به اين که Jeremy Renner نقش چهجور آدمي را بازي ميکند.
توي حالت ِ چهرهاش، توي گونههاش، توي چشمهاش، حتي توي موهاش هم به حامد شباهت دارد.
نه، موهاي حامد کمي بيشتر مجعدند.
- What did I suppose to do?
ته ِ دلام نميدانم منتظر چه بودم. که معذرت بخواهد؟ مگر فرقي ميکرد؟ من، يک کمي که بهتر شدم، رفتم خانه. خودم را نگه داشتم تا توي حمام. زير ِ دوش آب ِ داغ، ايستادم و هق هق کردم. همهي نفرتام را خواستم از چشمهام بريزم بيرون. گيرم که نشد، گيرم که چيزي ته ِ دلام، ته ِ زندگيم، ته ِ احساسام براي هميشه از بين رفت، گيرم که هنوز دستي بهام بخورد، آن دختره که داخل ِ من نشسته، ميلرزد و جيغ ميکشد، بماند که گمان ميکنم ديگر هيچ وقت نتوانم يک رابطهي جنسي ِ طبيعي را تحمل کنم، يا دلام بخواهد، من همهي نفرتام را خواستم از چشمهام بريزم بيرون. من گريه کردم. من ايستادم و گريه کردم.
ولي هيچ کس آن سه نفر را به جرم ِ کشتن ِ احساس ِ من مواخذه نکرد.
کسي نفهميد اصلاً.
- Mr. Sharp, do you know the difference between consensual sex and rape?
- Oh, yeah.
من کمي دوستاش داشتم.
چشمهام را باز کرده بود که بهاش لبخند بزنم، شايد که ببوسماش.
- Why didn't you help her?
- OBJECTION
- You saw Josey being attacked.
…
- Bobby, when you saw Josey being attacked, why didn't you help her?
…
- She was your friend. You watched him put his filthy hands on her, and you ran away.
- It wasn't like that.
…
- What, he held her down, spread her legs, jammed himself up inside her .. ? Rangers are hard as steel, huh? Not this one. This one's made of butter. You gonna keep lying about your friend, or you gonna stand up and be a man?
- I'm not lying.
- You wanna run right now, don't you?
- Fuck you.
- That's enough.
- You wanna run?
- I didn't run.
- Or you gonna put your guts on the ice?
- What was I supposed to do?
- He was raping her, wasn't he?
- Yeah
- And you ran.
- What was I supposed to do?
پرسيدم: چرا سهتاتان آمدهايد توي اتاق؟ چه ميخواهيد؟ سهنفري؟ پرسيد: چه کارش کرديد؟ جواب ندادند. «ميگويم چه کارش کرديد؟» يکيشان خنديد. محمد بود که خنديد، همان سومي. هرزه خنديد. خندهي آدم ِ مست ِ ارضاء شده بود که به گوشام خورد.
حامد پا شد از اتاق رفت بيرون. آن دوتا رفتند دنبالش. دو دقيقه بعد، رضا آمد توي اتاق. آرام بودم. پرسيدم: حامد کجاست؟ گفت رفت. خندهام گرفته بود. باور نميکردم. زنگ زدم بهاش: کجايي؟
هيچ وقت يادم نميرود چه جوابي داد.
«دارم ميروم خانه، چهطور مگر؟»
سرم گيج رفت، افتادم توي دستهاي رضا.
سقوط ِ سوررئالي بود.
- What are you supposed to do when the ones with all the power are hurting with none? Well, for starters, you stand up. You stand up and tell the truth. You stand up for your friends. You stand up, even when you're all alone.
ديالوگها را از روي فيلم North Country نوشتهام. فيلم خوبي بود. چندبار مجبور شدم اشکهام را پاک کنم. يک باز Pause زدم که بروم کمي قدم بزنم اعصابم آرام شود. آخرش هم فکر کردم يکي از بهترين فيلمهاي فمينيستي بود که به عمرم ديدهام.
در مقايسه با CharlizeTheron آن دختره که اسکار گرفت- Reese witherspoon اصلاً بازي خارقالعادهاي نداشت.
حالم خوش نيست. دلم ميخواهد يکي بيايد محکم بغلام کند، سير ِ دلام گريه کنم. حتي شده دو دقيقه.
vendredi, mars 31, 2006
معادلهي دستهات را مينويسم
من، مساوي ِ تمنا
تو، مساوي ِ سکوت
هميشه معادلههاي دو مجهولي را دوست داشتهم
***
رحم کن، دست تو پرپر شدنو ميفهمه ..
دوست دارمش
***
تلفن زنگ ميزند
تلفن اين روزها زياد زنگ ميزند و من گير ِ چنان سکوتيام که هربار از جا ميرم
انگار که منتظر ِ چيزي باشم- که نميدانم چيست
اما مهم است
خيلي مهم است و من فراموش کردهام که چيست
***
اشکالي ندارد تحريفاش کنم؟
من، مساوي ِ تمنا
تو، مساوي ِ سکوت
هميشه معادلههاي دو مجهولي را دوست داشتهم
***
رحم کن، دست تو پرپر شدنو ميفهمه ..
دوست دارمش
***
تلفن زنگ ميزند
تلفن اين روزها زياد زنگ ميزند و من گير ِ چنان سکوتيام که هربار از جا ميرم
انگار که منتظر ِ چيزي باشم- که نميدانم چيست
اما مهم است
خيلي مهم است و من فراموش کردهام که چيست
***
اشکالي ندارد تحريفاش کنم؟
من حرف ِ جذبهي دست تو هرگز نيستم
***
مست بود
ميداني يعني چه؟
مست بود و سه بار بهام گفت که دوستم دارد.
ميداني يعني چه؟
مست بود و سه بار بهام گفت که دوستم دارد.

دراز کشيده بوديم پاي سفرهي نيمخوردهي نهار
ساکت بوديم
کمي شبيه قديمترها
حالا، من هم ساکت بودم
يکهو
گفت باردار شده بودم
زل زدم بهاش
پرسيدم: چي؟
دوباره گفت
ماتم برده بود
دستم را دراز کردم طرفاش
پرسيدم: بعد چه کار کردي؟
صورتش را برگرداند
خنديد: چه کار ميکنند؟
دستم را آرام کشيدم عقب
***
نشسته بوديم
فيلم نگاه ميکرديم
Some Like it Hot
فکر ميکردم
به اين که طفلک ِ من، تمام ِ اين مدت چه تنها بوده
***
گفتم:
گور مرگت دفعهي ديگر به من خبر بده که خودت تنها نروي پي دکتر
خنديد: دفعهي ديگر؟
جزوههاي تنظيمام را پهن کردم وسط اتاق
خنديديم
***
مست بود
سه بار بهام گفت دوستم دارد
ساکت بوديم
کمي شبيه قديمترها
حالا، من هم ساکت بودم
يکهو
گفت باردار شده بودم
زل زدم بهاش
پرسيدم: چي؟
دوباره گفت
ماتم برده بود
دستم را دراز کردم طرفاش
پرسيدم: بعد چه کار کردي؟
صورتش را برگرداند
خنديد: چه کار ميکنند؟
دستم را آرام کشيدم عقب
***
نشسته بوديم
فيلم نگاه ميکرديم
Some Like it Hot
فکر ميکردم
به اين که طفلک ِ من، تمام ِ اين مدت چه تنها بوده
***
گفتم:
گور مرگت دفعهي ديگر به من خبر بده که خودت تنها نروي پي دکتر
خنديد: دفعهي ديگر؟
جزوههاي تنظيمام را پهن کردم وسط اتاق
خنديديم
***
مست بود
سه بار بهام گفت دوستم دارد
You have pride in yourself and pride in your country. You believe that history and culture is an important factor to the future of your country, and that traditions and values should be upheld. You love your scones and tea, and reading soppy romance novels. The UK is where you should be...
خندهام ميگيره. خميازه ميکشم: واجب شد برم خارج.
«و حتي يک کلمه هم نگفت» ِ هاينزيش بل، کتاب خوبي بود. با چشم ِ بسته هم آدم ميتوانست لحن ِ دردناک ِ بل را بشناسد.
8 Femmes فيلم جالبي بود، بامزه هم بود و يک همچنين فيلمي نبايد بامزه باشد، مزهش را کم ميکند، اما فيلم خوبي بود.
اين يک اعتراف صادقانه است: من بايد سيگار بکشم.
ب ا ي د
من شاکرم بابت دريغ کردن دستهات، که بزرگترين خوشبختي ِ من، نداشتنات بود.
راستي
از اين فيلم Closer يه نتيجه گرفتم. وقتي يه چيزي over شده، ديگه over شده. هرچقدر تلاش کني که برگرده، ديگه برنميگرده، تا وقتش برسه، يا ديگه خودت نخواي.
تعطيلات زيادي بهام ساخته
چهارکيلو چاق شدهم.
عاشق مقولهاي به اسم تلفن همراه شدهم.
با توجه به اين که فردا مهمون دارم،
بايد عرض کنم اعصاب ِ هيچ موجود ِ فيزيکي رو ندارم.
نه، که چي؟
حالا همهي اينها براي چيست؟
کوچولو يرقان گرفته
بسترياش کردهاند.
اين يرقان هم دارد ميشود اپيدمي توي خانواده
همهمان را هم متخصص کرده
با جديت مينشينيم غلظت بيلوروبين را بررسي ميکنيم که چهارده و نيم براي بچهي سه روزه زياد است
اشکهاي هلن را هم ديدهام
يادم رفته بود بچهي سه روزه چقدر کوچک است،
ناخنهاش چقدر ظريفاند و انگشتهاش چقدر شکننده
و با چه تمناي غريبي دهانش را باز ميکند
هاه
عين جوجههاي تازه از تخم درآمده که خيلي گرسنهشان باشد.
تازگيها از تماسهاي تلفني هم بيزار شدهام.
روي تمامي ِ آدمهايي که «ديگران»اند.
mardi, mars 28, 2006

کوچولو ساعت سه و بيست دقيقه به دنيا آمد. چهار کيلو و صد گرم. شبيه ِ اميررضا است.
خانم ويلکاکس هواردز اند را براي مارگارت گذاشت. پايل نشست روي کاسهي توالت، يک گلوله شليک کرد. خون و مغز پاشيد به ديوار.
بين ِ درس و کار و زندگيم دست و پا ميزنم. درس و کار ميگويند بمانم، زندگي ميگويد بروم.
من از اول هم ميدانستم. اين پسره قيافهاش خيلي فوتوژنيک است. آن صحنهاي که توي اتاق ِ هتل، لنز را درآورد و عينک گذاشت روي چشمهاش و شلخته، شروع کرد لباسهاش را بپوشد، با تمام ِ حس ِ زيباشناسيم عاشق ِ قيافهاش شدم.
Jude law را عرض ميکنم توي Closer.
lundi, mars 27, 2006
"من، اونتَش نَپيريش، با آجرهايي طلايي رنگ، نقرهاي رنگ، سبز و سياه، اين معبد را ساختم و آن را به نَپيريش و اينشوشينَک، خدايان اين محوطهي مقدس هديه کردم. کسي که [آن را] ويران کند، کسي که آجرهاي آن را از بين برد، کسي که آجرهاي طلايي رنگ، نقرهاي رنگ، سبز و سياه رنگ آن را بردارد و به سرزمين ديگري برد، باشد که ترس و بيم نپيريش و اينشوشينک و کيريريش، خدايان اين محوطهي مقدس بر سر آنان نازل گردد و باشد که نسلشان در زير خورشيد برچيده شود."
محوطهي باستاني چغازنبيل در جنوب غربي ايران، استان خوزستان، سي و پنج کيلومتري جنوب شرقي شهر باستاني شوش قرار گرفته است.
دور-اونتش به معناي قلعهي اونتش ميباشد. در بعضي از متون ميخي اين شهر آل اونتش (Al Untash) ذکر شده که به معناي شهر اونتش است. در مرکز شهر، معبد عظيمي به صورت مطبق بنا شده که امروزه دو طيقه از آن هنوز پابرجاست. اين معبد موسوم به ذيقورات -ذيگورات- ميباشد که به دو تن از خدايان بزرگ عيلاميان اهدا گرديده.
دو دورهي مشخص ساختماني در برپايي ذيقورات رديابي شده. در مرحلهي اول، طبقهي نخست به صورت اتاقهايي پيرامون يک حياط مرکزي ساخته شده است و در مرحلهي بعد، حجمهاي مربوط به طبقات در ميان حياط مرکزي ساخته شدهاند.
پيش از کشف چغازنبيل، کتيبهاي به دست آمده بود که در آن اشارهاي بر دور-اونتش بود. در اين استل، اشارهاي بر وجود شهري به نام دوراونداسي بود که بر کران رودخانه هيثيته يا ايديده قرار دارد و به جايي به نام تيکني ادامه مييابد.
اين کتيبه با اتحاف استلي به عنوان هديهي پادشاه به ايزد محبوباش پايان ميگيرد.
امروزه ميدانيم که دوراوندسي همان دور-اونتش يا چغازنبيل است، و رود ايديده همان رودخانهي دز، که از کنار آن ميگذرد.
بناهاي شهر از خشت و آجر ساخته شدهاند و با وجود قدمت بسيار، هنوز بخش زيادي از آنها برجاي ماندهاند. در ساخت و تزئين چغازنبيل از آجرهاي لعابدار، ملات قير طبيعي، اندودهاي گچي و گلميخهاي سفالين استفادهي زيادي شده است.
درهاي معابد و کاخها از چوب بوده که با ميلههاي شيشهاي تزئين ميشدهاند. طي حفاريهاي به عملآمده، قطعاتي از مجسمههاي سفالين و لعابدار گاوهاي نر که از دروازههاي ورودي بناي ذيقورات محافظت مينمودند، به دست آمدهاند. ظروف مختلف سفالي و سنگي، مهرههاي استوانهاي، اشياي فلزي، پيکرکهاي سفالين و اشياي تزئيني از جمله ديگر آثار به دست آمده از اين محوطه هستند.
محوطهي باستاني چغازنبيل در جنوب غربي ايران، استان خوزستان، سي و پنج کيلومتري جنوب شرقي شهر باستاني شوش قرار گرفته است.
دور-اونتش به معناي قلعهي اونتش ميباشد. در بعضي از متون ميخي اين شهر آل اونتش (Al Untash) ذکر شده که به معناي شهر اونتش است. در مرکز شهر، معبد عظيمي به صورت مطبق بنا شده که امروزه دو طيقه از آن هنوز پابرجاست. اين معبد موسوم به ذيقورات -ذيگورات- ميباشد که به دو تن از خدايان بزرگ عيلاميان اهدا گرديده.
دو دورهي مشخص ساختماني در برپايي ذيقورات رديابي شده. در مرحلهي اول، طبقهي نخست به صورت اتاقهايي پيرامون يک حياط مرکزي ساخته شده است و در مرحلهي بعد، حجمهاي مربوط به طبقات در ميان حياط مرکزي ساخته شدهاند.
پيش از کشف چغازنبيل، کتيبهاي به دست آمده بود که در آن اشارهاي بر دور-اونتش بود. در اين استل، اشارهاي بر وجود شهري به نام دوراونداسي بود که بر کران رودخانه هيثيته يا ايديده قرار دارد و به جايي به نام تيکني ادامه مييابد.
اين کتيبه با اتحاف استلي به عنوان هديهي پادشاه به ايزد محبوباش پايان ميگيرد.
امروزه ميدانيم که دوراوندسي همان دور-اونتش يا چغازنبيل است، و رود ايديده همان رودخانهي دز، که از کنار آن ميگذرد.
بناهاي شهر از خشت و آجر ساخته شدهاند و با وجود قدمت بسيار، هنوز بخش زيادي از آنها برجاي ماندهاند. در ساخت و تزئين چغازنبيل از آجرهاي لعابدار، ملات قير طبيعي، اندودهاي گچي و گلميخهاي سفالين استفادهي زيادي شده است.
درهاي معابد و کاخها از چوب بوده که با ميلههاي شيشهاي تزئين ميشدهاند. طي حفاريهاي به عملآمده، قطعاتي از مجسمههاي سفالين و لعابدار گاوهاي نر که از دروازههاي ورودي بناي ذيقورات محافظت مينمودند، به دست آمدهاند. ظروف مختلف سفالي و سنگي، مهرههاي استوانهاي، اشياي فلزي، پيکرکهاي سفالين و اشياي تزئيني از جمله ديگر آثار به دست آمده از اين محوطه هستند.


Life..
اين سنگ را خواهرم وقت ِ پايين آمدن از پله، انداخت. طبق پيشگويي ِ اونتش نپيريش، منظريم نسلاش از زير آفتاب برچيده شود!
mardi, mars 21, 2006
Inscription à :
Articles (Atom)