دراز کشيده بودم روي تخت. يک کمي خسته بودم. ميخواستم بخوابم اما نميشد. نور زياد بود. حامد داشت پاي پنجره سيگار ميکشيد. چشمهام را بسته بودم. حس کردم از اتاق رفت بيرون و دوباره برگشت، آمد کنار تخت، دست کشيد روي گونهام، چشمهام را باز کردم که بهاش لبخند بزنم، حامد نبود.
- So .. He catch you with another man? Is that why he laid hands on you?
- You're really asking me that?
زل زده بودم بهاش. احمق که نبودم، ميدانستم براي چه آمده توي اتاق و ميدانستم نميتوانم کاري بکنم. حامد کجا رفته بود پس؟ اصلاً چرا رفته بود؟ ميايستاد نگاه ميکرد که کيف کند. Live spice platinum. زل زده بودم بهاش. پرسيدم: «نوبت توئه؟»
- Who is Sammy's father?
- I don't know who Sammy's father is.
- is that because you've had so many sexual partners?
دراز کشيده بودم روي تخت. يک چيزي گير کرده بود توي گلويم و بالا نميآمد. چشمهام باز ِ باز بود. خيره شده بودم به سقف. گونهام را بوسيد، گفت: «مرسي». در ِ اتاق صدا کرد.
- Poor Alice. That girl has been nothing but trouble for her since day one.
- Got two kids with two different fathers already.
- Heck of a shame.
کز کرده بودم گوشهي تخت. زل زده بودم به ديوار. زرد ِ کمرنگ بود. در ِ اتاق صدا کرد. برنگشتم نگاه کنم. يک کسي آمد کنارم دراز کشيد. دستهاش که بهام خورد، چندشم شد. صورتم را برگرداند. گونههام را بوسيد. گلويم را بوسيد. زل زده بودم به ديوار. نميخواستم از چشمهام آب بيايد. زل زد بهام: «اه، خرابش نکن، بذار يک کمي لذت ببريم»
دوباره شروع کرد به بوسيدن. دستهام را محکم گرفته بود، وزنش را انداخته بود روي پاهام، که تکان نخورم، که تقلاهام را تمام کنم. لبهام را فشار ميدادم روي هم. زل زده بودم به ديوار. کنارتر ميرفتم و دست که بهام ميزد ميلرزيدم.
دوباره شروع کرد به بوسيدن. دستهام را محکم گرفته بود، وزنش را انداخته بود روي پاهام، که تکان نخورم، که تقلاهام را تمام کنم. لبهام را فشار ميدادم روي هم. زل زده بودم به ديوار. کنارتر ميرفتم و دست که بهام ميزد ميلرزيدم.
- Ok. Wait, wait, wait, before we eat, I wanna say something. This is our first time in a nice restaurant. And I just think ..
- are you gonna cry?
گريه نکردم. جيغ نکشيدم که شايد کسي بيايد- کسي نبود که بيايد. ميدانستم فايدهاي ندارد. تقلا نکردم. زل نزدم به ديوار. لبهام را فشار دادم روي هم. چشمهام را بستم. دستش را آورد پايين. چيزي بهاش نگفتم. هيچ چيزي بهاش نگفتم. شلوارش را ميکشيد بالا که صدايم را براي بار اول شنيد: «چند نفر ديگر آن بيرون منتظرند؟» خنديد. خندهي آدمي که تازه ارضاء شده باشد. خندهي آدمي که بهات تجاوز کرده باشد و ارضاء شده باشد: «بگويم بعدي بيايد؟»
از اتاق رفت بيرون.
شش روز بعد بهام تلفن کرد.
- Who is Sammy's father?
- I don't know who Sammy's father is.
- is that because you've had so many sexual partners?
- Objection. Plaintiff's sexual history is irrelevant, your Honor.
- Overruled
- Miss Conlin, who is the gentleman entering the courtroom?
- Mr. Paul Lattavanskey, Your Honor, Miss Aimes's high school teacher. We've subpoenaed him as an impeachment witness. I have so many objections; I don't know where to start.
- Witness will answer.
- Again: Miss Aimes, who is Sammy's father?
- My son .. has got nothing to do with any of this.
- is it true that you and your teacher, Mr. Lattavansky, had a sexual relationship at one time?
من عاشق اين فلشبکم. عاشق ِ اين جاخوردن از عبارت relationship براي اون رابطه.
- A "relationship"?
باش حرف ميزدم. يکي دو ماهي گذشته بود و باش حرف ميزدم. ازم پرسيد: پس چرا هيچ کاري نکردي؟ من کاري داشتم، رفته بودم، آره، بچهها هم ميخواستند، ولي من بهشان گفته بودم صبر کنند تا من بيايم به تو بگويم ببينم راضي هستي يا نه. آمدم ديدم باشان خوابيدي و هيچ کاري هم نکردي.
بغض گلوم را گرفته بود. سرش داد نزدم توي خانهاي که جز چند پسر ِ هرزه کسي تويش نبود، جيغ ميکشيدم که چه کسي بيايد کمک؟ نگفتم تو بودي که به اطمينانات آمده بودم. تو بودي که بيايي، تو بودي که رفته بودي لعنتي.
- Oh Josey, stay a moment, would you? I'd like to have a word with you.
..
- What are you doing hanging around a boy like Bobby Sharp? You have so much more going for you than a kid like that'll ever have. Do you like me Josey?
- Far as teachers go.
- Yeah. You're my favorite student. Did I ever tell you that?
- No
- Yeah. Josey, I'd like to think of you as more than that .. No, no it's okay. Maybe even as a friend ..
- What are you doing?
- It's okay.
- What are you doing?
- No, it's okay.
- Please don't do this Mr. L.
- No, it's okay. It'll be our little secret, okay?
- No, no, no. No. No. No, stop. Stop.
آخر ِ فيلم بود که فهميدم چرا از بابي شارپ بدم ميآيد. ربطي نداشت به اين که Jeremy Renner نقش چهجور آدمي را بازي ميکند.
توي حالت ِ چهرهاش، توي گونههاش، توي چشمهاش، حتي توي موهاش هم به حامد شباهت دارد.
نه، موهاي حامد کمي بيشتر مجعدند.
- What did I suppose to do?
ته ِ دلام نميدانم منتظر چه بودم. که معذرت بخواهد؟ مگر فرقي ميکرد؟ من، يک کمي که بهتر شدم، رفتم خانه. خودم را نگه داشتم تا توي حمام. زير ِ دوش آب ِ داغ، ايستادم و هق هق کردم. همهي نفرتام را خواستم از چشمهام بريزم بيرون. گيرم که نشد، گيرم که چيزي ته ِ دلام، ته ِ زندگيم، ته ِ احساسام براي هميشه از بين رفت، گيرم که هنوز دستي بهام بخورد، آن دختره که داخل ِ من نشسته، ميلرزد و جيغ ميکشد، بماند که گمان ميکنم ديگر هيچ وقت نتوانم يک رابطهي جنسي ِ طبيعي را تحمل کنم، يا دلام بخواهد، من همهي نفرتام را خواستم از چشمهام بريزم بيرون. من گريه کردم. من ايستادم و گريه کردم.
ولي هيچ کس آن سه نفر را به جرم ِ کشتن ِ احساس ِ من مواخذه نکرد.
کسي نفهميد اصلاً.
- Mr. Sharp, do you know the difference between consensual sex and rape?
- Oh, yeah.
من کمي دوستاش داشتم.
چشمهام را باز کرده بود که بهاش لبخند بزنم، شايد که ببوسماش.
- Why didn't you help her?
- OBJECTION
- You saw Josey being attacked.
…
- Bobby, when you saw Josey being attacked, why didn't you help her?
…
- She was your friend. You watched him put his filthy hands on her, and you ran away.
- It wasn't like that.
…
- What, he held her down, spread her legs, jammed himself up inside her .. ? Rangers are hard as steel, huh? Not this one. This one's made of butter. You gonna keep lying about your friend, or you gonna stand up and be a man?
- I'm not lying.
- You wanna run right now, don't you?
- Fuck you.
- That's enough.
- You wanna run?
- I didn't run.
- Or you gonna put your guts on the ice?
- What was I supposed to do?
- He was raping her, wasn't he?
- Yeah
- And you ran.
- What was I supposed to do?
پرسيدم: چرا سهتاتان آمدهايد توي اتاق؟ چه ميخواهيد؟ سهنفري؟ پرسيد: چه کارش کرديد؟ جواب ندادند. «ميگويم چه کارش کرديد؟» يکيشان خنديد. محمد بود که خنديد، همان سومي. هرزه خنديد. خندهي آدم ِ مست ِ ارضاء شده بود که به گوشام خورد.
حامد پا شد از اتاق رفت بيرون. آن دوتا رفتند دنبالش. دو دقيقه بعد، رضا آمد توي اتاق. آرام بودم. پرسيدم: حامد کجاست؟ گفت رفت. خندهام گرفته بود. باور نميکردم. زنگ زدم بهاش: کجايي؟
هيچ وقت يادم نميرود چه جوابي داد.
«دارم ميروم خانه، چهطور مگر؟»
سرم گيج رفت، افتادم توي دستهاي رضا.
سقوط ِ سوررئالي بود.
- What are you supposed to do when the ones with all the power are hurting with none? Well, for starters, you stand up. You stand up and tell the truth. You stand up for your friends. You stand up, even when you're all alone.
ديالوگها را از روي فيلم North Country نوشتهام. فيلم خوبي بود. چندبار مجبور شدم اشکهام را پاک کنم. يک باز Pause زدم که بروم کمي قدم بزنم اعصابم آرام شود. آخرش هم فکر کردم يکي از بهترين فيلمهاي فمينيستي بود که به عمرم ديدهام.
در مقايسه با CharlizeTheron آن دختره که اسکار گرفت- Reese witherspoon اصلاً بازي خارقالعادهاي نداشت.
حالم خوش نيست. دلم ميخواهد يکي بيايد محکم بغلام کند، سير ِ دلام گريه کنم. حتي شده دو دقيقه.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire