jeudi, avril 06, 2006

دلمو گره زدم به پنجره‌ت، تو شيشه رو شکستي.

زده به سرم. اول که همين‌جوري دلم خواست دوباره Mulholland Dr. را نگاه کنم، سر ِ دقيقه‌ي پانزده که آن مردک با صورت ِ سياه شده و موهاي ژوليده از پشت ِ ديوار سرک کشيد، قلبم شروع کرد تاپ تاپ زدن. نيم دقيقه بعد، فيلم را برگرداندم، روي قيافه‌اش pause کردم و زل زدم به چشم‌هاش که سفيدي‌شان يک کمي زرد شده بود و لب‌هاش که از خشکي ترک خورده بود.
هاه. ترس برم داشت توي تاريکي ِ نصفه شب!

تو کوره‌ي دست‌هام آتش روشن کرده.

فکرش را بکن، من نمي‌دانستم The Phantom of the Opera مال ِ جوئل شوماخر است.

هي، هيزم نريز روي آتش. ببين، دست‌هام گر گرفته‌اند.

يه ديالوگايي هست، يه جوري اثر مي‌ذارن که قابل توصيف نيست. دختره مي‌گه: There was an accident, I came here. با يه لحني اينو مي‌گه که فکر مي‌کنم: از اون حرف‌هاست.

گر گرفته دست‌هام، تمام‌اش کن.

کاش مي‌شد همين حالا همين‌جوري راه بيافتم بروم.
سردم است.

Aucun commentaire: