شب، توي تاريکي، بيميل مينشينم پاي Un long dimanche de fiançailles. ترجمهاش ميشود: «يک نامزدي طولاني». آخرين فيلم ژان پير ژونه، بعد از Amélie. يک چيزي با همان حال و هوا، خيلي زنانه، خيلي لطيف.
لذت بردم.
چند روز قبل هم Como agua para chocolate که فيلمنامهاش را خود ِ نويسندهي کتاب نوشته و اگر اشتباه نکنم، کارگردان هم شوهرش است.
نه در مورد مثل آب براي شکلات حرف ِ دندانگيري به ذهنام رسيد، نه در مورد اين يکي ميرسد. فيلمهاي فوقالعادهاي هستند. –گيرم ضربآهنگ ِ کند ِ Un long dimanche de fiançailles آن اوائل حوصله سر ميبرد و آخرش نفس ميگيرد.
در هرحال، چيزي به معرفي من احتياج ندارد، خودم هم اگر بودم و يک کسي فيلمي بهام معرفي ميکرد، تا حوصلهم سر ِ جاش نميآمد، نمينشستم ببينم.
خواستم بگويم لذت بردم، بي حاشيه، بياغراق.
همين.
پ.ن يک: دوستان ميدانند من در دين و سياست دخالت نميکنم، فقط اينجا يک سوال برايم پيش آمده، حضراتي که ميفرمايند حضور در استاديوم فوتبال، به علت در جريان داشتن حرفهاي رکيک، براي بانوان نامناسب است، خيال ميکنند خانمها خودشان از اين حرفها بلد نيستند؟!
پ.ن دو: من يک بار رفتهام استاديوم فوتبال. دوم راهنمايي بودم، کلهگندهي مملکت آمده بود اهواز و ما -تيزهوشان ِ مملکت را !- به زور بردند آنجا. يادم هست من و تارا رفتيم قاطي ِ سيمين و لادن و سنا، ساعت ِ سيمين را گرفته بوديم دستمان که: راس ِ دوازده منفجر ميشود. وقتي از يازده و پنجاه و نه دقيقه و پنجاه ثانيه، شمارش معکوسمان را شروع کرديم، يک خانم ِ چادر بامان دعوا کرد: که نميگذاريد گوش بدهيم ببينيم آقا چه ميگويند.
يادم ميآيد وسط ِ حرفهاي آقا، خانم جوگير شد، شروع کرد به شعار دادن.
آن روز ما نخنديديم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire