vendredi, mars 31, 2006


معادله‌ي دست‌هات را مي‌نويسم
من، مساوي ِ تمنا
تو، مساوي ِ سکوت
هميشه معادله‌هاي دو مجهولي را دوست داشته‌م
***
رحم کن، دست تو پرپر شدنو مي‌فهمه ..
دوست ‌دارمش
***
تلفن زنگ مي‌زند
تلفن اين روزها زياد زنگ مي‌زند و من گير ِ چنان سکوتي‌ام که هربار از جا مي‌رم
انگار که منتظر ِ چيزي باشم- که نمي‌دانم چيست
اما مهم است
خيلي مهم است و من فراموش کرده‌ام که چيست
***
اشکالي ندارد تحريف‌اش کنم؟
من حرف ِ جذبه‌ي دست تو هرگز نيستم
***
مست بود
مي‌داني يعني چه؟
مست بود و سه بار به‌ام گفت که دوستم دارد.

دراز کشيده بوديم پاي سفره‌ي نيم‌خورده‌ي نهار
ساکت بوديم
کمي شبيه قديم‌ترها
حالا، من هم ساکت بودم
يک‌هو
گفت باردار شده بودم
زل زدم به‌اش
پرسيدم: چي؟
دوباره گفت
ماتم برده بود
دستم را دراز کردم طرف‌اش
پرسيدم: بعد چه کار کردي؟
صورتش را برگرداند
خنديد: چه کار مي‌کنند؟
دستم را آرام کشيدم عقب
***
نشسته بوديم
فيلم نگاه مي‌کرديم
Some Like it Hot
فکر مي‌کردم
به اين که طفلک ِ من، تمام ِ اين مدت چه تنها بوده
***
گفتم:
گور مرگت دفعه‌ي ديگر به من خبر بده که خودت تنها نروي پي دکتر
خنديد: دفعه‌ي ديگر؟
جزوه‌هاي تنظيم‌ام را پهن کردم وسط اتاق
خنديديم
***
مست بود
سه بار به‌ام گفت دوستم دارد

You have pride in yourself and pride in your country. You believe that history and culture is an important factor to the future of your country, and that traditions and values should be upheld. You love your scones and tea, and reading soppy romance novels. The UK is where you should be...

خنده‌ام مي‌گيره. خميازه مي‌کشم: واجب شد برم خارج.
«و حتي يک کلمه هم نگفت» ِ هاينزيش بل، کتاب خوبي بود. با چشم ِ بسته هم آدم مي‌توانست لحن ِ دردناک ِ بل را بشناسد.
8 Femmes فيلم جالبي بود، بامزه هم بود و يک همچنين فيلمي نبايد بامزه باشد، مزه‌ش را کم مي‌کند، اما فيلم خوبي بود.
اين يک اعتراف صادقانه است: من بايد سيگار بکشم.
ب ا ي د
من شاکرم بابت دريغ کردن دست‌هات، که بزرگ‌ترين خوشبختي ِ من، نداشتن‌ات بود.
راستي
از اين فيلم Closer يه نتيجه گرفتم. وقتي يه چيزي over شده، ديگه over شده. هرچقدر تلاش کني که برگرده، ديگه برنمي‌گرده، تا وقتش برسه، يا ديگه خودت نخواي.
تعطيلات زيادي به‌ام ساخته
چهارکيلو چاق شده‌م.
عاشق مقوله‌اي به اسم تلفن همراه شده‌م.
با توجه به اين که فردا مهمون دارم،
بايد عرض کنم اعصاب ِ هيچ موجود ِ فيزيکي رو ندارم.
نه، که چي؟
حالا همه‌ي اين‌ها براي چيست؟
کوچولو يرقان گرفته
بستري‌اش کرده‌اند.
اين يرقان هم دارد مي‌شود اپيدمي توي خانواده
همه‌مان را هم متخصص کرده
با جديت مي‌نشينيم غلظت بيلوروبين را بررسي مي‌کنيم که چهارده و نيم براي بچه‌ي سه روزه زياد است
اشک‌هاي هلن را هم ديده‌ام
يادم رفته بود بچه‌ي سه روزه چقدر کوچک است،
ناخن‌هاش چقدر ظريف‌اند و انگشت‌هاش چقدر شکننده
و با چه تمناي غريبي دهانش را باز مي‌کند
هاه
عين جوجه‌هاي تازه از تخم درآمده که خيلي گرسنه‌شان باشد.
تازگي‌ها از تماس‌هاي تلفني هم بيزار شده‌ام.
روي تمامي ِ آدم‌هايي که «ديگران»اند.

mardi, mars 28, 2006


کوچولو ساعت سه و بيست دقيقه به دنيا آمد. چهار کيلو و صد گرم. شبيه ِ اميررضا است.

خانم ويلکاکس هواردز اند را براي مارگارت گذاشت. پايل نشست روي کاسه‌ي توالت، يک گلوله شليک کرد. خون و مغز پاشيد به ديوار.

بين ِ درس و کار و زندگي‌م دست و پا مي‌زنم. درس و کار مي‌گويند بمانم، زندگي مي‌گويد بروم.

من از اول هم مي‌دانستم. اين پسره قيافه‌اش خيلي فوتوژنيک است. آن صحنه‌اي که توي اتاق ِ هتل، لنز را درآورد و عينک گذاشت روي چشم‌هاش و شلخته، شروع کرد لباس‌هاش را بپوشد، با تمام ِ حس ِ زيباشناسي‌م عاشق‌ ِ قيافه‌اش شدم.
Jude law را عرض ميکنم توي Closer.

lundi, mars 27, 2006

"من، اونتَش نَپيريش، با آجرهايي طلايي رنگ، نقره‌اي رنگ، سبز و سياه، اين معبد را ساختم و آن را به نَپيريش و اينشوشينَک، خدايان اين محوطه‌ي مقدس هديه کردم. کسي که [آن را] ويران کند، کسي که آجرهاي آن را از بين برد، کسي که آجرهاي طلايي رنگ، نقره‌اي رنگ، سبز و سياه رنگ آن را بردارد و به سرزمين ديگري برد، باشد که ترس و بيم نپيريش و اينشوشينک و کي‌ري‌ريش، خدايان اين محوطه‌ي مقدس بر سر آنان نازل گردد و باشد که نسلشان در زير خورشيد برچيده شود."

محوطه‌ي باستاني چغازنبيل در جنوب غربي ايران، استان خوزستان، سي و پنج کيلومتري جنوب شرقي شهر باستاني شوش قرار گرفته است.
دور-اونتش به معناي قلعه‌ي اونتش مي‌باشد. در بعضي از متون ميخي اين شهر آل اونتش (Al Untash) ذکر شده که به معناي شهر اونتش است. در مرکز شهر، معبد عظيمي به صورت مطبق بنا شده که امروزه دو طيقه از آن هنوز پابرجاست. اين معبد موسوم به ذيقورات -ذيگورات- مي‌باشد که به دو تن از خدايان بزرگ عيلاميان اهدا گرديده.
دو دوره‌ي مشخص ساختماني در برپايي ذيقورات رديابي شده. در مرحله‌ي اول، طبقه‌ي نخست به صورت اتاق‌هايي پيرامون يک حياط مرکزي ساخته شده است و در مرحله‌ي بعد، حجم‌هاي مربوط به طبقات در ميان حياط مرکزي ساخته شده‌اند.
پيش از کشف چغازنبيل، کتيبه‌اي به دست آمده بود که در آن اشاره‌اي بر دور-اونتش بود. در اين استل، اشاره‌اي بر وجود شهري به نام دوراونداسي بود که بر کران رودخانه هيثيته يا ايديده قرار دارد و به جايي به نام تيکني ادامه مي‌يابد.
اين کتيبه با اتحاف استلي به عنوان هديه‌ي پادشاه به ايزد محبوب‌اش پايان مي‌گيرد.
امروزه مي‌دانيم که دوراوندسي همان دور-اونتش يا چغازنبيل است، و رود ايديده همان رودخانه‌ي دز، که از کنار آن مي‌گذرد.

بناهاي شهر از خشت و آجر ساخته شده‌اند و با وجود قدمت بسيار، هنوز بخش زيادي از آن‌ها برجاي مانده‌اند. در ساخت و تزئين چغازنبيل از آجرهاي لعاب‌دار، ملات قير طبيعي، اندودهاي گچي و گل‌ميخ‌هاي سفالين استفاده‌ي زيادي شده است.
درهاي معابد و کاخ‌ها از چوب بوده که با ميله‌هاي شيشه‌اي تزئين مي‌شده‌اند. طي حفاري‌هاي به عمل‌آمده، قطعاتي از مجسمه‌هاي سفالين و لعاب‌دار گاوهاي نر که از دروازه‌هاي ورودي بناي ذيقورات محافظت مي‌نمودند، به دست آمده‌اند. ظروف مختلف سفالي و سنگي، مهره‌هاي استوانه‌اي، اشياي فلزي، پيکرک‌هاي سفالين و اشياي تزئيني از جمله ديگر آثار به دست آمده از اين محوطه هستند.



(عکس از نوروز هشتاد و چهار)




Life..

(عکس از نوروز هشتاد و چهار)

اين سنگ را خواهرم وقت ِ پايين آمدن از پله، انداخت. طبق پيش‌گويي ِ اونتش نپيريش، منظريم نسل‌اش از زير آفتاب برچيده شود!








mardi, mars 21, 2006

رفت بيرون
به‌شان گفتم: من يک کم ديگر غرغر مي‌کنم، بعد ساکت مي‌شوم
يک‌هو زدم زير گريه
آمد بغل‌ام کرد
گفت: دقت کردي فلاني هميشه آدمو که بغل مي‌کنه، دست مي‌گذاره روي بند سوتين؟
خنديديم
رفت سفره را بياندازد
من بشقاب‌ها را آوردم بيرون
يکي اضافه
مهمان داشتيم.
هي
هماهنگي درکار نبود
فقط
اين سي‌دي‌هاي ت.د.ک
رنگ سفيد ندارند.

lundi, mars 20, 2006

داشتم فکر مي‌کردم
به امسال
اشتباه‌هام
و اين که هر کدوم چه اثري روي من داشتن

راستي
دوتا گنج هم امسال پيدا کردم
زهرا و نرگس

الان،
خونه داره برق مي‌زنه،
يه ميز خوشگل با يه عالمه گل، واسه هفت‌‌سين آماده‌اس
اون تابلو خوشگله رو بالاخره زديم به ديوار،
همه‌چي کامله
فقط
من اينقدر خسته‌ام که دلم مي‌خواد بخوابم

لحظه‌هاي خوبي داشتيم
اين دو روز ِ آخر سر ِ کار
-روز ِ آخر، حاجي دموکرات شده بود و از من نظرم رو مي‌پرسيد-
اين روزها توي خونه
-همه‌ي کارهايي که بايد انجام مي‌شد-
نمي‌دونم
گيج‌ام الآن
به خودش هم گفتم
وقت ِ فکر کردن ندارم
من کاري به خودت ندارم،
خاطره‌هات‌اند که ناراحت‌ام مي‌کنند.
ديشب، يک وقتي مثل ِ سال ِ پيش
پاي همان ديوار،
روي همان پله،
لابد با همان کهنه‌ي گردگيري
ياد تو مي‌افتم
که صدات،
روي همان پله
لبريز شادي‌ام کرد.

من خسته‌ام هنوز
استخوان‌هام درد گرفته
دست‌هام يک کمي زخمي است
مامان ِ وسواسي، مثل ِ هر سال به‌مان مي‌گويد: حالا امسال که دير شده، سال ديگر يک کسي را مي‌آوريم براي کمک
ولي خوبم
با همه‌ي اين‌ها

دلم مي‌خواد
نه که اميدوار باشم ها
اميد کشکه
دلم مي‌خواد
سال ِ خوبي براي خودم بسازم

ضمناً من از اي‌ميل‌هاي فورواردي، اس‌ام‌اس‌هاي فورواردي، آفلاين‌هاي فورواردي، و اين سه تاي سند تو آل هم بدم مي‌آيد
زحمت نکشيد
من هم خيال ندارم به خودم زحمت بدهم
گفته باشم!

نمي‌دانم
گمان کنم خيلي هم برايم مهم نباشد که اين لابد آخرين يادداشت امسال است
چه فرقي مي‌کند مگر؟
من هنوز کمي کار دارم
بايد بروم

dimanche, mars 19, 2006

خسته نيستم ها، مي‌خواهم بگويم درست که بند بند استخوان‌هام درد مي‌کند، اما خسته نيستم. حالا اين که کي از پا بيافتم، خدا مي‌داند.

اين کوفتي برداشته بلاگرولينگ را فيلتر کرده.

پناه مي‌برم به خدا از شر شيطان رجيم.

اما فيلم بچه‌ي رزماري
شرح بارداري ِ يه زنه،
از شيطان

فيلم خوبيه و من دوست‌اش دارم

اصولاً من از کلمه‌‌ي Satan خوش‌ام مياد.
به معنا و مفهومش کاري ندارما
از نظر آوايي مي‌گم

همچين تنم درد مي‌کنه انگار خمير شده باشم

صبح اومده‌ام مي‌بينم محسن باز توي ظرف شيريني، برج ساخته. فکر کن، چهار پنج رديف شيريني توي يه بشقاب بزرگ، عين ستون‌هاي تخت جمشيد.
بلاتشبيه!
خيلي باحاله اين پسره
فک کنم ديروز نرگس عاشق‌‌اش شده بود.
هي به‌ام مي‌گفت: اين‌قدر از دست‌اش حرص نخور

من نمي‌دونم، کسي توي شرکت نيست من براي چي اينجام؟