dimanche, mars 19, 2006

خسته نيستم ها، مي‌خواهم بگويم درست که بند بند استخوان‌هام درد مي‌کند، اما خسته نيستم. حالا اين که کي از پا بيافتم، خدا مي‌داند.

اين کوفتي برداشته بلاگرولينگ را فيلتر کرده.

پناه مي‌برم به خدا از شر شيطان رجيم.

اما فيلم بچه‌ي رزماري
شرح بارداري ِ يه زنه،
از شيطان

فيلم خوبيه و من دوست‌اش دارم

اصولاً من از کلمه‌‌ي Satan خوش‌ام مياد.
به معنا و مفهومش کاري ندارما
از نظر آوايي مي‌گم

همچين تنم درد مي‌کنه انگار خمير شده باشم

صبح اومده‌ام مي‌بينم محسن باز توي ظرف شيريني، برج ساخته. فکر کن، چهار پنج رديف شيريني توي يه بشقاب بزرگ، عين ستون‌هاي تخت جمشيد.
بلاتشبيه!
خيلي باحاله اين پسره
فک کنم ديروز نرگس عاشق‌‌اش شده بود.
هي به‌ام مي‌گفت: اين‌قدر از دست‌اش حرص نخور

من نمي‌دونم، کسي توي شرکت نيست من براي چي اينجام؟

Aucun commentaire: