خيلي خسته بودم. محسن داشت براي حاجي ميوه ميگذاشت، من شده بودم بزرگتر. ايستاده بودم توي آشپزخانه نگاهش ميکردم. خيار از دستاش افتاد روي زمين. دستپاچه شد، برش داشت، با تنظيفي که ميوهها را باش خشک ميکند، تميزش کرد، آمد بگذارد توي پيشدستي. بهاش گفتم: اين روي زمين افتاده، با کفش راه ميرويم، لااقل بشوئيدش. صدام خسته بود. دستش را عقب کشيد، خيار را گرفت زير شير آب، کمي با دستهاش ماليد، بعد آمد با تنظيف خشک کند. بهاش گفتم: اين را که ديگر کثيف کردهايد. صدام عصباني بود.
خسته بودم.
برق نبود. خم شده بوديم روي آگهيهاي روزنامه. من بودم و سيامک و پرويز. دنبال يک تور ِ هفت هشت روزه ميگشتيم به اروپا. تازه پرويز راضي شده بود عوض ِ بيروت، زن و بچهاش را ببرد فرانسهاي، ايتاليايي، جايي. (گفته بودم: بيروت هم شد خارج؟ و بعد سيامک داستان ِ آن دوستاش را تعريف کرده بود که توي سوريه پي ِ جنس خارجي ميگشت و پيراهن ايراني گذاشته بودند جلوش) پرويز دو سه جا زنگ زد. قيمتها را مينوشت: يک ميليون و نهصد، دو ميليون و دويست و پنجاه. من نگاهش ميکردم. کيفام را که برميداشتم بيايم، واقعاً داشتم فکر ميکردم اين همه پولهاش مال ِ حلال است؟
ظهر بود. خسته بودم.
خسته بودم.
برق نبود. خم شده بوديم روي آگهيهاي روزنامه. من بودم و سيامک و پرويز. دنبال يک تور ِ هفت هشت روزه ميگشتيم به اروپا. تازه پرويز راضي شده بود عوض ِ بيروت، زن و بچهاش را ببرد فرانسهاي، ايتاليايي، جايي. (گفته بودم: بيروت هم شد خارج؟ و بعد سيامک داستان ِ آن دوستاش را تعريف کرده بود که توي سوريه پي ِ جنس خارجي ميگشت و پيراهن ايراني گذاشته بودند جلوش) پرويز دو سه جا زنگ زد. قيمتها را مينوشت: يک ميليون و نهصد، دو ميليون و دويست و پنجاه. من نگاهش ميکردم. کيفام را که برميداشتم بيايم، واقعاً داشتم فکر ميکردم اين همه پولهاش مال ِ حلال است؟
ظهر بود. خسته بودم.
دلم ميخواست کيفم را بردارم بروم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire