سفر خوبي نبود. از اولش ميدانستم که خوب نميشود. نشد و زود برگشتيم. همان چهار پنج روزش را هم يا توي اتاق خوابيدم، يا به قول مامان «توي بغل شوهر»م بودم. تنها خوبياش اين بود که وقتي اسبابهام را جمع ميکردم، پنجدقيقه وقت گذاشتم يک کارتن پر کردم از کتابهام و با خودمان آورديم. حالا کلي کتاب پيشام دارم که هميشه حسرت ِ بودنشان را ميخوردم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire