اصولاً طرفدار نظام طبقاتيام. اتفاقاً با «وجودِ طبقات» خيلي مشکل دارم، ولي فکر ميکنم حالا که هست، فاصلهها و اينا بايد حفظ بشه. هر چيزي در موقعيت خودش قرار بگيره و از اين حرفا. بحث رو نميخوام باز کنم، فقط ميخوام يه کم غر بزنم که چرا مامانشاينا عيد ميان خونهي مامانم اينا!
طبق نظريهي بالا که هرچيزي جايي براي خودش داره، جاي من توي خونه، دختر ِ خونه است. اون هم وقتي که يک ساله اهواز نرفتهام و دلم لک زده واسه اين که بشينم با خواهرهام گپ بزنم و چندتا فيلم با هم ببينيم و کتاب بخونم و با راضيه برم بيرون و از اين جور کارها. حالا ماماناينها که بيان، من مجبورم هي حواسم بهشون باشه و پذيرايي کنم و اينور اونور ببرمشون و از توي جلد اون دختر مهربون و خوشبرخوردي که از من ديدهان در نيام. بايد لباس سنگينتر و خانمانهتر بپوشم و حواسم باشه با سعيد و وحيد زياد گپ نزنم که د.ب. ناراحت بشه و خيلي هم سرد برخورد نکنم که با رفتارم توي همدان در تضاد باشه. (يادم به ماجراي کيک عروسي افتاد که در حد خودش يه شاهکار ديگه بود از مجموعه شاهکارهاي سعيد طي عروسي، يادم باشه بعداً بنويسم) نبايد جلوي تلويزيون دراز بکشم، نميشه درست و حسابي فيلم ديد، نميشه هيچ کاري کرد.
اين غرا رو به مامان که زدم، خيلي سعي کرد کمک کنه و کلي گفت که ما حواسمون هست و شما راحت باشيد. ولي خوب، من ميشناسمش.
اينه که عيد امسال رو با اون برنامههاي به شدت فشردهي مسافرتهاي اجبارياش، هيچ دوست ندارم. اون هم مني که اين يه ماه دلم لک زده بود واسه اين ور اون ور رفتن و گشتن و همهي مسئوليتها رو کنار گذاشتن.
پ.ن: اين تعطيلات شاهکار ِ خرداد، جون ميده واسه سفر شيراز. اصلاً جون ميده واسه مسافرت. حالا هر جا، حالا هر جور، فقط خودمون دو تا.
تکميليه: ماجراي کيک عروسي اينه که ما توي سالن کيک رو نبريديم. حتي سوار کردنش هم فکر کنم درست و حسابي انجام نشد. دو يا سه طبقه بود و يه پايه کم داشت. گمونم سعيد رفته بود کيک رو از قنادي گرفته بود و اون وسط کي فکرشو ميکرد که بايد پايهها رو بشماره؟ يادمه اون وسط که همه داشتن فکر ميکردن چيکار کنن، مستخدم سالن يه کارد سفيد ميوهخوري آورده بود و ميگفت اينو جاي پايهاش سوار کنين و من دلم ميخواست کلهشو بکنم. هيچ يادم نيست چرا کيک نداديم، بلکه يکي از رسم و رسوم همداني بود که خبر ندارم. قرار بود کيک رو بيارن خونه.
رفتيم خونه و اون ماجراي شاهکار ِ رقصيدن و موزيک گذاشتن فک و فاميل که خودش از يه طرف روي اعصاب بود، از شام به بعد هم که سر ِ يه چيز بيخود خودم عصباني بودم و هي بداخلاقي ميکردم، کيک رو هم معلوم شد توي سالن جا گذاشتن. سعيد فشنگي رفت کيک رو بياره و نيم ساعت بعد با يه کيک ِ دستخورده اومد و گفت که پرسنل زحمتکش ِ سالن (که تا آخر ِ سرو غذا يادشون رفته بود واسه ما دو تا شام بيارن و وقتي خالهي عليرضا برامون شام آورد، من اينقدر عصابي بودم که لب نزدم) برداشتن با قاشق (و نه حتي کارد) يه تيکه از کيک رو براي خودشون برداشتن و گفتن اينم سهم ما.
هيچ توضيح اضافهاي ندارم.
ضمناً يه فلشبک هم بزنم که: عروس بياد يه کم اينورتر برقصه که ما هم ببينيم.
خدايي مراسم شاهکاري بود. اصولاً اينجور مراسم به شدت تجربه ميخوان و مديريت.
اينا!
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire