الف. شکلات خوشمزه ميخورم.
ب. دندانخراب شدهام.
پ. فرانسويها، به ميمنت حضور مستدام ِ افريقايي-عربها در کشورشان، دقيقاً، دقيقاً، دقيقاً ميگويند انشاءالله. فکرش را بکنيد آدم نميتواند از دست اين چيزها فرار کند.
ت. براي دستور چيزکيک،به همان لينک ِ دو پست قبل مراجعه کنيد. ما کرديم، شد. و همانا چيزکيک دري از درهاي بهشت است.
ث. ديشب نشستيم برنامهريزي کرديم کي برويم کجاي خارج، چه درسي بخوانيم. برنامهريزي نکرديم بعدش برگرديم يا نه. من دوست دارم برگرديم.
ج. پسانداز ميکنيم. (صدا، صداي ايمان است، شب ِ عروسي، وقت ِ راه اشتباه رفتن و تصحيح کردن: دور ميزنيم. و فکر کن که د.ب پشت سرمان بود.)
چ. همينجوري خواستم بنويسم به حرف ِ چ. بچه که بوديم، کتابي ميخوانديم تحت عنواني که خاطرم نيست. يکسري بچههاي کنسروي بودند. يکجايي شروع ميکردند طبق حروف الفبا فحش دادن و مترجم کار ِ درخشاني ارائه داده بود: آدمعوضي، احمق، بچهننه، پررو... باقياش يادم نيست. ولي نه گمانم جاکش و چلمنگ و نسناس و ديوث و اينها را داشت. اسمش چي بود خدا؟
1 commentaire:
تن لش ، جرزن ، ثقیل ، چلقوز...
"کنراد ، پسرک ساخت کارخانه"
عاشق این کتاب بودم!
Enregistrer un commentaire