مگر نه که هر کسي براي خودش يک زباني اختراع ميکند از بچگي؟ ما اين زبانمان -صاف و ساده- دزدي بود. کم نبود وقتهايي که يکيمان بگويد: من حاضرم استااااد. و بعدش: اوه ماما، ديدي چيکار کرد؟ و آن يکي پشتش را بکند اصلاً که: خوب کردم. يا يکهو وسط دعوا داد بزند: مري زغالدونيه. هنوز هم شاهبيتش وقتي است که يکيمان بگويد: ببينم اميليا، نکنه که اون...؟
- اوه، کار خرابه. بريم زير آب.
و بعد چند لحظه جفتمان با هم: پايينتر!
عليرضا هم آمده توي بازيمان بعد ِ اين همه وقت. ميداند اگر بگويم: داشتيم پدردار ميشديما. با صداي کشدار و خماري بگويد: اووووه، آآآآآرههههه. ميداند گاهي وقتها آدم همينجوري گفتنش ميآيد که: شکم، پر شده از بلوط. پخته شده، در شراب سفيد. وقتهايي هست که يک آدم جديد ببيني و سرت را بکني توي گوشش که: چشاش چقدر به هم نزديکه.
- علامت بدجنسيشه.
- از اوناييه که قلب زناي معصوم رو ميشکنن.
و همين سر ِ شب بود که يکهو گفت: دماغش مث کدوئه.
- دماغش مث کدوئه؟ اوه نه نه بچههاي من!
و نميشود صبحي که بلند شويم، کش و قوس بياييم که: صبونهي چي؟ صبونه کجا؟ صبونه توي قاليچهي پرنده؟
همين آقاي اومالي است اصلاً که من تمام بچگيام بي آن که ته ِ دلم حتي بدانم، عاشقاش بودم. که از پل ميپريد مري را نجات بدهد و دوشس را خوشبخت کند و الگوي تولوز بشود.
- ببينم، تو حتماً آتيشپارهي محلي.
- آره. روزي چن ساعت تمرين ميکنم.
من و هاني بهتان اداي احترام ميکنيم آقاي اومالي. به شما و به زباني که ازتان دزديديم و تمام بچگي و بزرگساليمان را ساخته. کلاهمان را به احترامتان برميداريم و خم ميشويم.
- آلوها، آفويدرزن، بونسواغ، سايونارا، و خداحافظيهاي ديگه که نميدونم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire