يادم نرود به رئيس بگويم تماس بگيرد با آقاي شين که ميخواهد با شرکت قرارداد ببندد.
خب. يک قرارداد جديد براي تنوع هيچ بد نيست!
گفته بودم؟ نه، گمان نکنم. حقيقت اين که دو روز است کار توي شرکت حوصلهام را سرميبرد. گمانم تقصير ِ آخر ماه باشد! يا نه، نميدانم. مسئله اينجاست که من ديگر از محيطهاي word و excel خسته شدهام و هميشه از کارهاي تکراري بدم ميآمده. حالا هرچقدر هم اينجا شرکت فعالي باشد، يکي برود، يکي بيايد – که اينطورها هم نيست و بيشتر ِ وقتها من تنهام و کاري ندارم انجام بدهم. –خوشي زده زير دلم لابد. امروز که دوبار از شرکت زدم بيرون، روزم شد بهشت. آخر اين انصاف است که من تفريحام بشود از زير کار در رفتن؟ نه اصلاً اين کار به گروه خوني من نميخورد. من تازه فهميدهام بايد ميرفتم دور و بر کارهاي گرافيکي، طراحي يا حداقل ديگر برنامه نويسي. حالا منشي شدنام به جهنم، آمدهام توي يک شرکت ساختماني منشي شدهام که کارش آسفالت کردن خيابانهاست. من را چه به آسفالت آخر؟ من فرق آسفالت بيندر و توپکا را هم نميدانم، Black base نميدانم چيست، حاليام نميشود صورتجلسه و صورتوضعيت، بعد از اين که از شرکت رفت بيرون، چه ميشود. خب، خب اينها باعث ميشوند که کارم را دوست نداشته باشم، ديگران هم از کار من راضي نباشند.
اصلاً اين روزها هي حس ميکنم دارم ميشوم شبيه منشي ِ گشاد و پخمهي شرکت ط. و همين حالام را بدتر ميکند.
mardi, février 14, 2006
آه. خب اين يه نتيجهي منطقيه. وقتي با شک و ترديد و –به قول نيکولا کوچولو: اونجوري که مامان موقع خريد ماهي، به ماهيا نگاه ميکنه- کاور مورد نظر براي W800 رو توي دستم زير و رو ميکردم و فشار ميدادم و ميکشيدم که يعني خوشم نيومده، معنياش اينه که پول به قدر کافي توي کيفم نيست.
ممممم
ده دقيقهي ديگه ميرم ميخرمش!
احتمالاً بايد به آقاهه بگم: سگخور، همون کاوره رو بده بينيم داآش.
ممممم
يه جور خوبي، حالم خيلي خوبه.
به خاطر هواي ابري بايد باشه
:)
نه
من رووم ميشه دوباره برم توي اون مغازههه؟
من الان شرکتم راستي
همهي واحدهام پاس شده
مونده اين پروژههه
در کمال سربلندي
- بيت: سرو و صنوبر، شرمندهي تو
گل متــــحير، از خـــندهي تو
بله
در کمال سربلندي
احتمالاً قراره واحد پروژه رو بيافتم.
ضمن صحبت دربارهي پايبندي و اينها،
دقيقتر بگم، وقتي بهاش گفتم، ازت انتظار شيطوني نکردن ندارم،
فرمودند که اين انتظارات رو دارند، و در صورت شيطوني کردن،
عملي در مايههاي شکم سفره کردن انجام ميدن.
خيلي جالبه.
توي زندگيام،
اون کساني توقع دارن بيشتر مقدار وفاداري رو به خرج بدم
که کمترين حضور رو دارن و طبيعتاً کمترين توان ِ برآورده کردن نيازها.
مثلاً
الان ولنتاينه، من به يه حرکت رمانس احتياج دارم
مشکل اينجاست که ديگه چهارده ساله نيستم که واسهي اينجور کارها غش و ضعف کنم
ب ز ر گ شدهام.
جيش دارم.
آه
خب
خوب بود که صبح زنگ زد حالم رو بپرسه
فقط نپرسيد: ديشب خوب خوابيدي؟
ميخواستم بگم: نه، ديگه خوابم نبرد.
همچنان با شدت تمام از فکر کردن به قيافهاش فرار ميکنم.
نه، خدا، چرا لطفاً؟
آهان. با فلسفهي باکرگياش به شدت مخالفم.
ولي حوصلهي توضيح نداشتم.
خب اون فکر خودش رو گفت، من گفتم متوجهم
ابراز توافق نکردم که.
دارم همينجوري توي آرامش ِ روزهام لذت ميبرم
حيف که اينقدر busy تشريف دارن
حيف
خب
اين که بخواد دوباره برگرده با همسر سابقاش زندگي کنه،
اين احتياج به شکم سفره کردن از ناحيهي من نداره؟
اين زنش بايد خيلي .. خيلي ..
گناه داشته باشه
دست خودم نيست
دلام براي همسران تمام مردهايي که دوستداشتهامشان، يا متنفر بودهام، ميسوزد.
!
ممممم
ده دقيقهي ديگه ميرم ميخرمش!
احتمالاً بايد به آقاهه بگم: سگخور، همون کاوره رو بده بينيم داآش.
ممممم
يه جور خوبي، حالم خيلي خوبه.
به خاطر هواي ابري بايد باشه
:)
نه
من رووم ميشه دوباره برم توي اون مغازههه؟
من الان شرکتم راستي
همهي واحدهام پاس شده
مونده اين پروژههه
در کمال سربلندي
- بيت: سرو و صنوبر، شرمندهي تو
گل متــــحير، از خـــندهي تو
بله
در کمال سربلندي
احتمالاً قراره واحد پروژه رو بيافتم.
ضمن صحبت دربارهي پايبندي و اينها،
دقيقتر بگم، وقتي بهاش گفتم، ازت انتظار شيطوني نکردن ندارم،
فرمودند که اين انتظارات رو دارند، و در صورت شيطوني کردن،
عملي در مايههاي شکم سفره کردن انجام ميدن.
خيلي جالبه.
توي زندگيام،
اون کساني توقع دارن بيشتر مقدار وفاداري رو به خرج بدم
که کمترين حضور رو دارن و طبيعتاً کمترين توان ِ برآورده کردن نيازها.
مثلاً
الان ولنتاينه، من به يه حرکت رمانس احتياج دارم
مشکل اينجاست که ديگه چهارده ساله نيستم که واسهي اينجور کارها غش و ضعف کنم
ب ز ر گ شدهام.
جيش دارم.
آه
خب
خوب بود که صبح زنگ زد حالم رو بپرسه
فقط نپرسيد: ديشب خوب خوابيدي؟
ميخواستم بگم: نه، ديگه خوابم نبرد.
همچنان با شدت تمام از فکر کردن به قيافهاش فرار ميکنم.
نه، خدا، چرا لطفاً؟
آهان. با فلسفهي باکرگياش به شدت مخالفم.
ولي حوصلهي توضيح نداشتم.
خب اون فکر خودش رو گفت، من گفتم متوجهم
ابراز توافق نکردم که.
دارم همينجوري توي آرامش ِ روزهام لذت ميبرم
حيف که اينقدر busy تشريف دارن
حيف
خب
اين که بخواد دوباره برگرده با همسر سابقاش زندگي کنه،
اين احتياج به شکم سفره کردن از ناحيهي من نداره؟
اين زنش بايد خيلي .. خيلي ..
گناه داشته باشه
دست خودم نيست
دلام براي همسران تمام مردهايي که دوستداشتهامشان، يا متنفر بودهام، ميسوزد.
!
اين را چند روز ِ پيش نوشتهام.
خسته شدهام. اين چند روزه، يا مهمان داشتهايم، يا با بچهها فيلم نگاه ميکرديم و وقتي هم نبود که بنشينيم نفس بکشيم. حالا خستهام. سرم درد ميکند. يک عالمه آدم و اتفاق توي معزم چرخ ميخورد و از اين بارانها دلم گرفته است.
هميشه توي زندگيام دلم ميخواست قوي باشم: قوي، براي من اين معنا را داشت که بتوانم درست بشناسم، درست انتخاب کنم، و درست راه بروم.
من تا حالا، نه توانستهام درست بشناسم، نه درست انتخاب کنم. بيشتر ِ وقتها اشتباه کردهام.
لااقل ميتوانم دلم را خوش کنم که درست راه ميروم. نه ميلنگم و نه ميايستم.
خيلي دلم ميخواهد زودتر تکليف خودم را مشخص کنم.
يک چيزي هست، که تا حالا به هيچ کس نگفتهام. آنهايي هم که ميدانند، خودشان فهميدهاند. هرچند، در واقع، کساني نبودهاند که دلم بخواهد بدانند.
اين يک پيغام خصوصي است براي زهرا، مانا، و مرجان. چيزي هست که دلم ميخواهد برايتان تعريف کنم، که –بياغراق- بايد مجبورم کنيد بگويمش. اما ميخواهم يک وقتي بهتان بگويم و خجالت هم نکشم.
دارم فکر ميکنم.
مثل هميشه، دو کفهي ترازو را سبک سنگين ميکنم و سبک سنگين ميکنم و سبک سنگين ميکنم و هي سبک سنگين ميکنم و هي بيفايده.
Fuck!
خب.
من هيچ از آلور تويست ِ رومن پولانسکي خوشم نيامد. فيلم ِ کثيفي بود، زيباترين صحنههاش هم بدرنگ بود. و يک جوري .. ممم .. همهي آدمهاش يا خيلي خوبند، يا خيلي بد.
که اين البته کار ِ ديکنز است.
ديکنز ِ لعنتي با آن لحن ِ جذاب، انگار توي دورهاي زندگي ميکرده که همه، يا فرشتهاند، يا شيطان.
توي داستانهاش، فقط بعضي دخترهاي فاحشهاند که صورتشان سياه و است و قلبشان هنوز روشن.
هاه.
آره. من هيچ وقت نتوانستم بايستم و بگويم.
حالا ميخواهم اين کار را بکنم.
کاش ميتوانستم با يک کسي مشورت کنم.
حالا حالام خوب است. بالاخره تصميم مهم و لعنتيام را گرفتهام، يک ضربالعجل ِ دوماهه هم به خودم دادهام، و دارم از فکر آيندهاي که قرار است بسازماش، نرمنرمک خوشام ميآيد.
خب
من چند وقت پيش بايد اين را مينوشتم،
حالا مينويسم:
واه واه واه
دورهي آخرالزمان شده
آن يکي ميآيد مينويسد که در فلان تاريخ زن شدهام،
آن يکي برميدارد زن شدناش را تبريک ميگويد
واه واه واه
!
شوخي را درز بگيريم
از آن اعترافهاي نيمهشب،
براي سهتايي ِ نازنين خودم:
د و س ت ميدارمتان
و دلتنگام برايتان
دارم از فکر مکالمهي فردامان کيف ميکنم. لابد اينطور خواهد بود:
من- شب زنگ بزن، کارت دارم.
اون- در مورد چي؟
من- در مورد اين که ديگه زنگ نزني.
هميشه آخر ِ اينطور رابطهها، حس خوبي بهام دست ميدهد- اينطور رابطههاي بيمعني و بيدليل. آقاي ميم سه شب ِ پياپي زنگ ميزند به من. من نه دليلاش را ميدانم، نه نيمهشبها ميشود آنقدر خشن باشم و قاطعيت به خرج بدهم که وقتي ميگويم نه، فکر نکند منظورم آره است.
آهان، اين را ميخواستم بگويم، آقاي ميم نه، آقاي نون، ميفرمايند: وقتي از خواب بيدارت ميکنم، صدايت ملوس و لطيف است، آدم يک جورياش ميشود.
-من طبيعتاً الان خيلي احساس سکـسي بودن بهام دست داده!-
حرفاش را هم دوبله نميکنم، وگرنه اينجا خيلي بيناموسي ميشود و چون زن و بچهي مردم تردد دارند، خوبيت ندارد.
آهاه
ضمناً
آقاي ب دارند پدر ميشوند.
من شايد يک نفر در دنيا باشد که حسام بهاش آنقدر مخلوط ِ دوست داشتن و نداشتن باشد، که ندانم دوستاش دارم يا نه، اما بدون ِ هيچ شکي، از اين بشر م ت ن ف ر م
ضمناً
واقعاً خدا شکرت، که من مادر ِ بچهاش نيستم!
يک ماهه بچهام به خاطر من «شيطوني» نکرده! بميرم الهي :)
دوستاش دارم!
هي
دوست دارم تفاوتاش را براي خودم بنويسم:
عاقلانه دوستاش ميدارم، نه عاشقانه.
خسته شدهام. اين چند روزه، يا مهمان داشتهايم، يا با بچهها فيلم نگاه ميکرديم و وقتي هم نبود که بنشينيم نفس بکشيم. حالا خستهام. سرم درد ميکند. يک عالمه آدم و اتفاق توي معزم چرخ ميخورد و از اين بارانها دلم گرفته است.
هميشه توي زندگيام دلم ميخواست قوي باشم: قوي، براي من اين معنا را داشت که بتوانم درست بشناسم، درست انتخاب کنم، و درست راه بروم.
من تا حالا، نه توانستهام درست بشناسم، نه درست انتخاب کنم. بيشتر ِ وقتها اشتباه کردهام.
لااقل ميتوانم دلم را خوش کنم که درست راه ميروم. نه ميلنگم و نه ميايستم.
خيلي دلم ميخواهد زودتر تکليف خودم را مشخص کنم.
يک چيزي هست، که تا حالا به هيچ کس نگفتهام. آنهايي هم که ميدانند، خودشان فهميدهاند. هرچند، در واقع، کساني نبودهاند که دلم بخواهد بدانند.
اين يک پيغام خصوصي است براي زهرا، مانا، و مرجان. چيزي هست که دلم ميخواهد برايتان تعريف کنم، که –بياغراق- بايد مجبورم کنيد بگويمش. اما ميخواهم يک وقتي بهتان بگويم و خجالت هم نکشم.
دارم فکر ميکنم.
مثل هميشه، دو کفهي ترازو را سبک سنگين ميکنم و سبک سنگين ميکنم و سبک سنگين ميکنم و هي سبک سنگين ميکنم و هي بيفايده.
Fuck!
خب.
من هيچ از آلور تويست ِ رومن پولانسکي خوشم نيامد. فيلم ِ کثيفي بود، زيباترين صحنههاش هم بدرنگ بود. و يک جوري .. ممم .. همهي آدمهاش يا خيلي خوبند، يا خيلي بد.
که اين البته کار ِ ديکنز است.
ديکنز ِ لعنتي با آن لحن ِ جذاب، انگار توي دورهاي زندگي ميکرده که همه، يا فرشتهاند، يا شيطان.
توي داستانهاش، فقط بعضي دخترهاي فاحشهاند که صورتشان سياه و است و قلبشان هنوز روشن.
هاه.
آره. من هيچ وقت نتوانستم بايستم و بگويم.
حالا ميخواهم اين کار را بکنم.
کاش ميتوانستم با يک کسي مشورت کنم.
حالا حالام خوب است. بالاخره تصميم مهم و لعنتيام را گرفتهام، يک ضربالعجل ِ دوماهه هم به خودم دادهام، و دارم از فکر آيندهاي که قرار است بسازماش، نرمنرمک خوشام ميآيد.
خب
من چند وقت پيش بايد اين را مينوشتم،
حالا مينويسم:
واه واه واه
دورهي آخرالزمان شده
آن يکي ميآيد مينويسد که در فلان تاريخ زن شدهام،
آن يکي برميدارد زن شدناش را تبريک ميگويد
واه واه واه
!
شوخي را درز بگيريم
از آن اعترافهاي نيمهشب،
براي سهتايي ِ نازنين خودم:
د و س ت ميدارمتان
و دلتنگام برايتان
دارم از فکر مکالمهي فردامان کيف ميکنم. لابد اينطور خواهد بود:
من- شب زنگ بزن، کارت دارم.
اون- در مورد چي؟
من- در مورد اين که ديگه زنگ نزني.
هميشه آخر ِ اينطور رابطهها، حس خوبي بهام دست ميدهد- اينطور رابطههاي بيمعني و بيدليل. آقاي ميم سه شب ِ پياپي زنگ ميزند به من. من نه دليلاش را ميدانم، نه نيمهشبها ميشود آنقدر خشن باشم و قاطعيت به خرج بدهم که وقتي ميگويم نه، فکر نکند منظورم آره است.
آهان، اين را ميخواستم بگويم، آقاي ميم نه، آقاي نون، ميفرمايند: وقتي از خواب بيدارت ميکنم، صدايت ملوس و لطيف است، آدم يک جورياش ميشود.
-من طبيعتاً الان خيلي احساس سکـسي بودن بهام دست داده!-
حرفاش را هم دوبله نميکنم، وگرنه اينجا خيلي بيناموسي ميشود و چون زن و بچهي مردم تردد دارند، خوبيت ندارد.
آهاه
ضمناً
آقاي ب دارند پدر ميشوند.
من شايد يک نفر در دنيا باشد که حسام بهاش آنقدر مخلوط ِ دوست داشتن و نداشتن باشد، که ندانم دوستاش دارم يا نه، اما بدون ِ هيچ شکي، از اين بشر م ت ن ف ر م
ضمناً
واقعاً خدا شکرت، که من مادر ِ بچهاش نيستم!
يک ماهه بچهام به خاطر من «شيطوني» نکرده! بميرم الهي :)
دوستاش دارم!
هي
دوست دارم تفاوتاش را براي خودم بنويسم:
عاقلانه دوستاش ميدارم، نه عاشقانه.
lundi, février 06, 2006
بهاش ميگم: ميشناسي؟
ميزنه زير خنده: يه چيزايي داره يادم مياد.
هر مکالمه قاعدتاً بايد سه مرحله داشته باشه.
-مال ِ ما در حساسترين نقطهي مرحلهي دوم، قطع شد-
مرحلهي اول، تعارفه. وقتيه که دو طرف هنوز با هم حس ِ غريبگي ميکنن
هنوز جوش نخوردهان.
وقتي رفت توي مرحلهي دوم،
وقتي صميميت يادش اومد،
شروع کرد به تعريف کردن اوضاع و احوال ِ اين مدت
که چقدر کارهاي ادارهاش زياد بوده،
چقدر فکرش مشغول بوده
بعد
تعريف ميکنه که اون بحث خانوماش جدي شده
قرار شده برن دنبال خونه و بعد از تاسوعا - عاشورا برن سر خونه زند...
ديگه نميشنوم
هنوز داره ميگه چقدر به هم ريختهاس و نميخواست من رو هم نگران کنه که اين مدت زنگ نزده
من همينجوري زل زدهام به روبهروم که حالا ديگه تاريک شده
هنوز حرف ميزنه
من نميتونم چيزي بگم
ميگه: الو .. الو ..
به زور دهنم رو باز ميکنم: جونم، گوش ميدم.
صدام ميلرزه
از لرزش صدام بدم مياد
خودم رو مجبور ميکنم واضح و روشن و بدون نگراني، بهاش بگم اگه شک داري اين کار رو نکن
دلم نميخواد بفهمه
ميخندم، باهاش شوخي ميکنم،
ميگم: اينا همهاش استرساي قبل از دوماد شدنه
حالام خيلي بده
ميگه: روزي دو پاکت سيگار ميکشم.
ميپرسم: هنوز کنت ميکشي؟
جواب ميده: نه، عوض کردهام. وينستون ميکشم.
بعد تعريف ميکنه يه مدت دچار نفخ شده بوده، ميره دکتر، دکتره بهاش ميگه سيگار کنت رو عوض کن. اونم عوض ميکنه و خوب ميشه.
هنگام ابراز شگفتياش از اين پديدهي متحيرالقول (؟)
من فقط دارم سعي ميکنم جلوي خندهام رو بگيرم
چون به شدت کار بيادبانهائيه
خب ياد ِ پست ِ قبلي افتادهام: چاق، چهل ساله، پر نفخ
خب ديگه، پازل جور شد
شروع ميکنه
لاس زدن
به معناي واقعي ِ کلمه
وسط حرفهاش
آنتن نميده،
قطع ميشه
گوشي رو پرت ميکنم گوشهي تخت
ميدونم ديگه زنگ نميزنه
دلم ميخواد گريه کنم
واقعاً دلم ميخواد گريه کنم و واقعاً نميتونم
عوضش خودم رو مجبور ميکنم بزنم زير خنده به ماجراي نفخاش.
ميخندم
يه صفت واسه خودم رديف ميکنم
يه صفت دهن پر کن
دوستدختر ِ مرد ِ زندار
و فکر ميکنم
خيلي فرقي ندارد
با
دوستدختر ِ مرد ِ بيوه
سرم را فرو ميکنم توي کوسن آبي ِ کوچکام
شانههام ميلرزد
هقهق ميکنم
صداش را خيلي دوست داشتم
خيلي
صداش مرده
پ.ن: مخاطب ِ دوم شخص ِ غائب ِ اين نوشته، عباس ِ نازنين ِ نکبت است.
ميزنه زير خنده: يه چيزايي داره يادم مياد.
هر مکالمه قاعدتاً بايد سه مرحله داشته باشه.
-مال ِ ما در حساسترين نقطهي مرحلهي دوم، قطع شد-
مرحلهي اول، تعارفه. وقتيه که دو طرف هنوز با هم حس ِ غريبگي ميکنن
هنوز جوش نخوردهان.
وقتي رفت توي مرحلهي دوم،
وقتي صميميت يادش اومد،
شروع کرد به تعريف کردن اوضاع و احوال ِ اين مدت
که چقدر کارهاي ادارهاش زياد بوده،
چقدر فکرش مشغول بوده
بعد
تعريف ميکنه که اون بحث خانوماش جدي شده
قرار شده برن دنبال خونه و بعد از تاسوعا - عاشورا برن سر خونه زند...
ديگه نميشنوم
هنوز داره ميگه چقدر به هم ريختهاس و نميخواست من رو هم نگران کنه که اين مدت زنگ نزده
من همينجوري زل زدهام به روبهروم که حالا ديگه تاريک شده
هنوز حرف ميزنه
من نميتونم چيزي بگم
ميگه: الو .. الو ..
به زور دهنم رو باز ميکنم: جونم، گوش ميدم.
صدام ميلرزه
از لرزش صدام بدم مياد
خودم رو مجبور ميکنم واضح و روشن و بدون نگراني، بهاش بگم اگه شک داري اين کار رو نکن
دلم نميخواد بفهمه
ميخندم، باهاش شوخي ميکنم،
ميگم: اينا همهاش استرساي قبل از دوماد شدنه
حالام خيلي بده
ميگه: روزي دو پاکت سيگار ميکشم.
ميپرسم: هنوز کنت ميکشي؟
جواب ميده: نه، عوض کردهام. وينستون ميکشم.
بعد تعريف ميکنه يه مدت دچار نفخ شده بوده، ميره دکتر، دکتره بهاش ميگه سيگار کنت رو عوض کن. اونم عوض ميکنه و خوب ميشه.
هنگام ابراز شگفتياش از اين پديدهي متحيرالقول (؟)
من فقط دارم سعي ميکنم جلوي خندهام رو بگيرم
چون به شدت کار بيادبانهائيه
خب ياد ِ پست ِ قبلي افتادهام: چاق، چهل ساله، پر نفخ
خب ديگه، پازل جور شد
شروع ميکنه
لاس زدن
به معناي واقعي ِ کلمه
وسط حرفهاش
آنتن نميده،
قطع ميشه
گوشي رو پرت ميکنم گوشهي تخت
ميدونم ديگه زنگ نميزنه
دلم ميخواد گريه کنم
واقعاً دلم ميخواد گريه کنم و واقعاً نميتونم
عوضش خودم رو مجبور ميکنم بزنم زير خنده به ماجراي نفخاش.
ميخندم
يه صفت واسه خودم رديف ميکنم
يه صفت دهن پر کن
دوستدختر ِ مرد ِ زندار
و فکر ميکنم
خيلي فرقي ندارد
با
دوستدختر ِ مرد ِ بيوه
سرم را فرو ميکنم توي کوسن آبي ِ کوچکام
شانههام ميلرزد
هقهق ميکنم
صداش را خيلي دوست داشتم
خيلي
صداش مرده
پ.ن: مخاطب ِ دوم شخص ِ غائب ِ اين نوشته، عباس ِ نازنين ِ نکبت است.
dimanche, février 05, 2006
آهاه
اصلاً مشکل اين است که من حالام خوب نيست. نه از آن جنس که وقتي ازت بپرسند: چطوري؟ دروغ بگويي که: خوبام. –که من هميشه اينطور بودهام، مگر وقتي که بايستم و نه بگويم.- که از آن وقتهاست که جواب ميدهي: ممنون، تو چطوري؟ و اين تشکر ِ سرسري يک جوري خيال آدم را راحت کند که هيچ کس نميفهمد اتفاق يعني چه و نميفهمد مرگ يعني چه و نميفهمد تجاوز در ساعت سه و ده دقيقهي ظهر يعني چه.
يک وقتهايي آنقدر سرخوشام که دلام ميخواهد وقت ِ راه رفتن گوشهي خيابان – و نه توي پياده رو، سوت بزنم.
يک وقتهايي هم نه.
خيلي وقتها شده که از خودم سوال کنم: چرا وقت خداحافظي، نپرسيدي: تشکر نميکني؟
اصولاً وقتهايي که پرويز با شلوار جيناش ميآيد شرکت، نميشود که من قربانصدقهي قيافهي نازنيناش نروم.
ميدوني چيه؟
سيريوس بلک، werewolf شدن ِ ريموس لوپين رو با عبارت «مشکل کوچولوي پشمالو» توصيف ميکرد،
همه خيال ميکردن ريموس يه خرگوش کوچولوي مريض داره.
خيلي وسوسه شدم
يعني راستش رو بخواي
ميمردم بگم دو نفر.
کيفور ميشدم.
خانواده
خ ا ن و ا د ه
بار عظيمي است!
هوم
لذتهايي که مکرر از زندگي آدم حذف ميشن
تدريجي حذف ميشن
تو يکهو خلاء ِ نبودنشون رو حس ميکني
با سر توي خلا لطفاً !
تقصير ِ شباهت ِ خلا و خلاء بود
ولي نميتونم بگم از بچگي اين دوتا رو با هم اشتباه ميگرفتم.
اون روز
نميدونم چه روزي
همون روز که رفته بوديم گردش (!)
ليلا ميگفت خانم همسايهشون اعتراف کرده اون روز که ما مشغول توليد اصوات موزون بوديم،
به بهانهي واکس زدن کفشها اومده دم ِ در و از شنگول بودن ما کلي کيفور شده
زهرا گفت: خب ميگفتي بياد .. کفشهاي ما رو هم واکس بزنه!
الان کمکم دارم دلتنگي ميکنم.
بزرگترين نوستالژي من در حال حاضر
يه وان ِ داغه
نه خيلي بزرگ
اين يکي تقصير استفادهي بهينه از فضاست
توي دويست و چهل متر که بخوان يه خونهي دوطبقه بزنن با پارکينگ و انبار توي حياط،
با هيچ معيار ِ معمارياي،
وان حمام توش جا نميگيره
ضمناً
بزرگان ميفرمايند عشقبازي در وان خيلي حال ميدهد.
ما که نکرديم و نديديم
نشيمنگاه ِ ناپايدار ِ آنهايي که کردند و ديدند.
ميدوني مثه چي بود؟
دختري که واسه اولين بار روي لباس زيرش خون ميبينه،
کسي هم از قبل آمادهاش نکرده باشه
چجوري ميترسه و مشمئز ميشه؟
همونجوري.
توي اين وبلاگه،
آسپرين بود اسمش
اينجوري نوشته بود:
نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خويش
ما را به ناز نازفروشان نياز نيست
اينجا شاعر داره سعي ميکنه خيلي با ادبيات بگه: نميخواي به تخمام.
درد ميکند اين معدهي بيصاحب ماندهي لعنتي
محض ِ رنگارنگ شدن ِ روزگار،
از سر ِ شب باز تهوع گير کرده توي گلوم.
آخ راستي
پاک يادم رفته بود
-که آدم مسئلهي به اين مهمي اينطور از خاطرش ميرود؟-
سه چهار روز است خبري از عباسآقا نيست
گمانم مرده باشد لابد
!
چه خونسردي ِ رنگيني هنگام صحبت کردن از آقاي –مثلاً- دوستپسر.
قرمز.
هوم
از مرد پرسيد: معشوقهات چه شکلي است؟
جواب داد: چاق، چهلساله، پرنفخ.
قابل توجه دوستاني که ميپرسيدند عباسآقا چه شکلي است
که هرچند
اين را بگويم محض وجدان
ما سومي را نديديم ازش،
که آدم توي ديدار اول، برنميدارد باد از خودش درکند
!
آخ اين تهوع ِ لعنتي
..
خب من که تا اينجا نوشتهام،
اين هم محض خنده
هما برايم فرستاده
که او که عمراً اينجا را نميخواند
ولي
-محض خالي نبودن عريضه-
تشکر هم ميکنم ازش.
True Telephone conversations (Microsoft)
True Telephone conversations recorded from various Help Desks around the U.K
Helpdesk: Microsoft Tech. Support, may I help you? -----------------------------------------------------------------Helpdesk: What kind of computer do you have? Customer: A white one... -----------------------------------------------------------------Customer: Hi, this is Celine. I can't get my diskette out. Helpdesk: Have you tried pushing the button? Customer: Yes, but it's really stuck. Helpdesk: That doesn't sound good; I'll make a note ... Customer: No ... wait a minute... I hadn't inserted it yet... it's still on my desk... sorry .... -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Click on the 'my computer' icon on to the left of ! the screen. Customer: Your left or my left? -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Good day. How may I help you? Male customer: Hello... I can't print. Helpdesk: Would you click on start for me and ... Customer: Listen pal; don't start getting technical on me! I'm not Bill Gates damn it! -----------------------------------------------------------------Hi good afternoon, this is Martha, I can't print. Every time I try it says 'Can't find printer'. I've even lifted the printer and placed it in front of the monitor, but the computer still says he can't find it... -----------------------------------------------------------------Customer: I have problems printing in red... Helpdesk: Do you have a color printer? Customer: No. -----------------------------------------------------------------Helpdesk: What's on your monitor now ma'am? Customer: A tedd! my boyfriend bought for me in the supermarket. -----------------------------------------------------------------Helpdesk: And now hit F8. Customer: It's not working. Helpdesk: What did you do, exactly? Customer: I hit the F-key 8-times as you told me, but nothing's happening... -----------------------------------------------------------------Customer: My keyboard is not working anymore. Helpdesk: Are you sure it's plugged into the computer? Customer: No. I can't get behind the computer. Helpdesk: Pick up your keyboard and walk 10 paces back. Customer: OK Helpdesk: Did the keyboard come with you? Customer: Yes Helpdesk: That means the keyboard is not plugged in. Is there another keyboard? Customer: Yes, there's another one here. Ah...that one does work! -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Your password is the small letter a as in apple, a capital letter V as in! Victor, the number 7. Customer: Is that 7 in capital letters? -----------------------------------------------------------------A customer couldn't get on the internet. Helpdesk: Are you sure you used the right password? Customer: Yes I'm sure. I saw my colleague do it. Helpdesk: Can you tell me what the password was? Customer: Five stars. -----------------------------------------------------------------Helpdesk: What antivirus program do you use? Customer: Netscape. Helpdesk: That's not an antivirus program. Customer: Oh, sorry...Internet Explorer. -----------------------------------------------------------------Customer: I have a huge problem. A friend has placed a screensaver on my computer, but every time I move the mouse, it disappears! -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Microsoft Tech. Support, may I help you? Customer: Good afternoon! I have waited over ! 4 hours for you. Can you please tell me how long it will take before you can help me? Helpdesk: Uhh..? Pardon, I don't understand your problem? Customer: I was working in Word and clicked the help button more than 4 hours ago. Can you tell me when you will finally be helping me? -----------------------------------------------------------------Helpdesk: How may I help you? Customer: I'm writing my first e-mail. Helpdesk: OK, and, what seems to be the problem? Customer: Well, I have the letter a, but how do I get the circle around it?
خب ميداني،
فرني و زويي بهانه بود
اصلاً همهاش بهانه بود
رگ ِ پايام هي ميگرفت،
من نميدانستم چهکار کنم
بعد
آن اعتماد به نفس کذايي ِ هميشگي
آن نگاه ِ گوشهي چشم
که انگشتهام را توي هم ميپيچاندم
دعا نميکردم اما
ديگر دعا نميکنم.
اين دوستان ِ فمينيستي که جنجال به پا کرده بودند سر ِ اين که افشين توي «يه ماچ داد و دماش گرم» تيشرت پوشيده با عکس چگوارا
ديدهاند توي کليپ ِ عشق اينترنتي،
آنجايي که نيما جان ميخوانند:
دختره تازه اول بلوغه
دلاش مثه يه ترمينال شلوغه
آن دختر خانمي که قيافهشان شبيه بريتني اسپرز است،
چه جور تهوعآوري هيکلاش را تکان ميدهد و تبسم ميکند؟
فکرشو بکن،
دختره دراز کشيده
پسره رووش
داره ميبوسه
صورتش رو نه
تناش رو
نه که لذت يبره،
که ميخواد تحريک کنه و اين خواستهاش لذت ميبره
ممم
بعد دختره
تحريک که نميشه، هيچ
خيلي خونسرد
سيگار بکشه
حالا اين نميدونم يعني چي
ولي
چند وقت بود مينيمال ِ سـکسي ننوشته بودم؟!
از چه وقت؟!
هاه
آدم خندهاش ميگيره.
اصلاً مشکل اين است که من حالام خوب نيست. نه از آن جنس که وقتي ازت بپرسند: چطوري؟ دروغ بگويي که: خوبام. –که من هميشه اينطور بودهام، مگر وقتي که بايستم و نه بگويم.- که از آن وقتهاست که جواب ميدهي: ممنون، تو چطوري؟ و اين تشکر ِ سرسري يک جوري خيال آدم را راحت کند که هيچ کس نميفهمد اتفاق يعني چه و نميفهمد مرگ يعني چه و نميفهمد تجاوز در ساعت سه و ده دقيقهي ظهر يعني چه.
يک وقتهايي آنقدر سرخوشام که دلام ميخواهد وقت ِ راه رفتن گوشهي خيابان – و نه توي پياده رو، سوت بزنم.
يک وقتهايي هم نه.
خيلي وقتها شده که از خودم سوال کنم: چرا وقت خداحافظي، نپرسيدي: تشکر نميکني؟
اصولاً وقتهايي که پرويز با شلوار جيناش ميآيد شرکت، نميشود که من قربانصدقهي قيافهي نازنيناش نروم.
ميدوني چيه؟
سيريوس بلک، werewolf شدن ِ ريموس لوپين رو با عبارت «مشکل کوچولوي پشمالو» توصيف ميکرد،
همه خيال ميکردن ريموس يه خرگوش کوچولوي مريض داره.
خيلي وسوسه شدم
يعني راستش رو بخواي
ميمردم بگم دو نفر.
کيفور ميشدم.
خانواده
خ ا ن و ا د ه
بار عظيمي است!
هوم
لذتهايي که مکرر از زندگي آدم حذف ميشن
تدريجي حذف ميشن
تو يکهو خلاء ِ نبودنشون رو حس ميکني
با سر توي خلا لطفاً !
تقصير ِ شباهت ِ خلا و خلاء بود
ولي نميتونم بگم از بچگي اين دوتا رو با هم اشتباه ميگرفتم.
اون روز
نميدونم چه روزي
همون روز که رفته بوديم گردش (!)
ليلا ميگفت خانم همسايهشون اعتراف کرده اون روز که ما مشغول توليد اصوات موزون بوديم،
به بهانهي واکس زدن کفشها اومده دم ِ در و از شنگول بودن ما کلي کيفور شده
زهرا گفت: خب ميگفتي بياد .. کفشهاي ما رو هم واکس بزنه!
الان کمکم دارم دلتنگي ميکنم.
بزرگترين نوستالژي من در حال حاضر
يه وان ِ داغه
نه خيلي بزرگ
اين يکي تقصير استفادهي بهينه از فضاست
توي دويست و چهل متر که بخوان يه خونهي دوطبقه بزنن با پارکينگ و انبار توي حياط،
با هيچ معيار ِ معمارياي،
وان حمام توش جا نميگيره
ضمناً
بزرگان ميفرمايند عشقبازي در وان خيلي حال ميدهد.
ما که نکرديم و نديديم
نشيمنگاه ِ ناپايدار ِ آنهايي که کردند و ديدند.
ميدوني مثه چي بود؟
دختري که واسه اولين بار روي لباس زيرش خون ميبينه،
کسي هم از قبل آمادهاش نکرده باشه
چجوري ميترسه و مشمئز ميشه؟
همونجوري.
توي اين وبلاگه،
آسپرين بود اسمش
اينجوري نوشته بود:
نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خويش
ما را به ناز نازفروشان نياز نيست
اينجا شاعر داره سعي ميکنه خيلي با ادبيات بگه: نميخواي به تخمام.
درد ميکند اين معدهي بيصاحب ماندهي لعنتي
محض ِ رنگارنگ شدن ِ روزگار،
از سر ِ شب باز تهوع گير کرده توي گلوم.
آخ راستي
پاک يادم رفته بود
-که آدم مسئلهي به اين مهمي اينطور از خاطرش ميرود؟-
سه چهار روز است خبري از عباسآقا نيست
گمانم مرده باشد لابد
!
چه خونسردي ِ رنگيني هنگام صحبت کردن از آقاي –مثلاً- دوستپسر.
قرمز.
هوم
از مرد پرسيد: معشوقهات چه شکلي است؟
جواب داد: چاق، چهلساله، پرنفخ.
قابل توجه دوستاني که ميپرسيدند عباسآقا چه شکلي است
که هرچند
اين را بگويم محض وجدان
ما سومي را نديديم ازش،
که آدم توي ديدار اول، برنميدارد باد از خودش درکند
!
آخ اين تهوع ِ لعنتي
..
خب من که تا اينجا نوشتهام،
اين هم محض خنده
هما برايم فرستاده
که او که عمراً اينجا را نميخواند
ولي
-محض خالي نبودن عريضه-
تشکر هم ميکنم ازش.
True Telephone conversations (Microsoft)
True Telephone conversations recorded from various Help Desks around the U.K
Helpdesk: Microsoft Tech. Support, may I help you? -----------------------------------------------------------------Helpdesk: What kind of computer do you have? Customer: A white one... -----------------------------------------------------------------Customer: Hi, this is Celine. I can't get my diskette out. Helpdesk: Have you tried pushing the button? Customer: Yes, but it's really stuck. Helpdesk: That doesn't sound good; I'll make a note ... Customer: No ... wait a minute... I hadn't inserted it yet... it's still on my desk... sorry .... -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Click on the 'my computer' icon on to the left of ! the screen. Customer: Your left or my left? -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Good day. How may I help you? Male customer: Hello... I can't print. Helpdesk: Would you click on start for me and ... Customer: Listen pal; don't start getting technical on me! I'm not Bill Gates damn it! -----------------------------------------------------------------Hi good afternoon, this is Martha, I can't print. Every time I try it says 'Can't find printer'. I've even lifted the printer and placed it in front of the monitor, but the computer still says he can't find it... -----------------------------------------------------------------Customer: I have problems printing in red... Helpdesk: Do you have a color printer? Customer: No. -----------------------------------------------------------------Helpdesk: What's on your monitor now ma'am? Customer: A tedd! my boyfriend bought for me in the supermarket. -----------------------------------------------------------------Helpdesk: And now hit F8. Customer: It's not working. Helpdesk: What did you do, exactly? Customer: I hit the F-key 8-times as you told me, but nothing's happening... -----------------------------------------------------------------Customer: My keyboard is not working anymore. Helpdesk: Are you sure it's plugged into the computer? Customer: No. I can't get behind the computer. Helpdesk: Pick up your keyboard and walk 10 paces back. Customer: OK Helpdesk: Did the keyboard come with you? Customer: Yes Helpdesk: That means the keyboard is not plugged in. Is there another keyboard? Customer: Yes, there's another one here. Ah...that one does work! -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Your password is the small letter a as in apple, a capital letter V as in! Victor, the number 7. Customer: Is that 7 in capital letters? -----------------------------------------------------------------A customer couldn't get on the internet. Helpdesk: Are you sure you used the right password? Customer: Yes I'm sure. I saw my colleague do it. Helpdesk: Can you tell me what the password was? Customer: Five stars. -----------------------------------------------------------------Helpdesk: What antivirus program do you use? Customer: Netscape. Helpdesk: That's not an antivirus program. Customer: Oh, sorry...Internet Explorer. -----------------------------------------------------------------Customer: I have a huge problem. A friend has placed a screensaver on my computer, but every time I move the mouse, it disappears! -----------------------------------------------------------------Helpdesk: Microsoft Tech. Support, may I help you? Customer: Good afternoon! I have waited over ! 4 hours for you. Can you please tell me how long it will take before you can help me? Helpdesk: Uhh..? Pardon, I don't understand your problem? Customer: I was working in Word and clicked the help button more than 4 hours ago. Can you tell me when you will finally be helping me? -----------------------------------------------------------------Helpdesk: How may I help you? Customer: I'm writing my first e-mail. Helpdesk: OK, and, what seems to be the problem? Customer: Well, I have the letter a, but how do I get the circle around it?
خب ميداني،
فرني و زويي بهانه بود
اصلاً همهاش بهانه بود
رگ ِ پايام هي ميگرفت،
من نميدانستم چهکار کنم
بعد
آن اعتماد به نفس کذايي ِ هميشگي
آن نگاه ِ گوشهي چشم
که انگشتهام را توي هم ميپيچاندم
دعا نميکردم اما
ديگر دعا نميکنم.
اين دوستان ِ فمينيستي که جنجال به پا کرده بودند سر ِ اين که افشين توي «يه ماچ داد و دماش گرم» تيشرت پوشيده با عکس چگوارا
ديدهاند توي کليپ ِ عشق اينترنتي،
آنجايي که نيما جان ميخوانند:
دختره تازه اول بلوغه
دلاش مثه يه ترمينال شلوغه
آن دختر خانمي که قيافهشان شبيه بريتني اسپرز است،
چه جور تهوعآوري هيکلاش را تکان ميدهد و تبسم ميکند؟
فکرشو بکن،
دختره دراز کشيده
پسره رووش
داره ميبوسه
صورتش رو نه
تناش رو
نه که لذت يبره،
که ميخواد تحريک کنه و اين خواستهاش لذت ميبره
ممم
بعد دختره
تحريک که نميشه، هيچ
خيلي خونسرد
سيگار بکشه
حالا اين نميدونم يعني چي
ولي
چند وقت بود مينيمال ِ سـکسي ننوشته بودم؟!
از چه وقت؟!
هاه
آدم خندهاش ميگيره.
ممم
خب
اين مقالههه بالاخره يه چيزي شد
که بتونم بدم دست ِ استاد
فقط فکرش رو بکن
چهل صفحهي اريال ِ ده برداشتي براي ترجمه،
فونتش رو بکني دوازده که فصل اولش بشه هشت صفحه
هشت صفحه هم ترجمه کني
نمره هم بخواي
خيلي به خدا من .. !
درخشان؟ شگفتانگيز، خارقالعاده؟
از بچگي بهام ميگفتن!
لني گفت: «.. آنژي، اين دفعه که يک دختر تلفني صدا کردي، بگذار لخت بشه. براي روحيهاش خوبه.»
پنجاه و سه دقيقه صرف ِ صفحهبندي ِ مقاله شد
چيز قشنگي از آب دراومد
حيف که
حيف که
که ..
رايحه: چيزيه که ميتونه بيش از حد انتظار، آدم رو شکنجه بده.
نميتونم بگم با لغت شکنجه موافقم، چيز بهتري پيدا نشد.
به جايي رسيدهام،
که بزرگترين دلخوشي ِ روزم
اين بود که گوش ِ چپام رو بشورم.
فرمودند: چرا؟ لنگهاش پيدا نميشه ها.
عرض کردم: بله، توي نامردي همتا ندارن.
اين که از اين ترجمههه بدم مياد،
و به هر بهانهاي از زيرش درميرم
همونطور که الان به بهانهي نوشتن، گذاشتماش کنار،
دقيقاً به اين دليله
که دو دليل داره:
دليل اول، دليل دوم
شفافسازي خوبيه؟
!
راستي نه، سهتا دليل داره.
من اصولاً به نوشتن درايور علاقهاي ندارم،
ترجمهي افتضاحي شده
استاد محترم فقط دو نمره براش منظور کرده.
الانه که
خرناس بکشم
بگم: معدهام درد ميکنه
!
آهان
خب
الان دارم آرشيو pulp-books رو ورق ميزنم دنبال ِ کتاب ِ خوب.
فردا هم اين ترجمههه رو بايد تحويل بدم.
!
ضمناً
به علت گشادي ِ فراوان در برخي نواحي،
از دادن لينک صرفنظر شد.
!
نميتونم بگم با لغت شکنجه موافقم، چيز بهتري پيدا نشد.
به جايي رسيدهام،
که بزرگترين دلخوشي ِ روزم
اين بود که گوش ِ چپام رو بشورم.
فرمودند: چرا؟ لنگهاش پيدا نميشه ها.
عرض کردم: بله، توي نامردي همتا ندارن.
اين که از اين ترجمههه بدم مياد،
و به هر بهانهاي از زيرش درميرم
همونطور که الان به بهانهي نوشتن، گذاشتماش کنار،
دقيقاً به اين دليله
که دو دليل داره:
دليل اول، دليل دوم
شفافسازي خوبيه؟
!
راستي نه، سهتا دليل داره.
من اصولاً به نوشتن درايور علاقهاي ندارم،
ترجمهي افتضاحي شده
استاد محترم فقط دو نمره براش منظور کرده.
الانه که
خرناس بکشم
بگم: معدهام درد ميکنه
!
آهان
خب
الان دارم آرشيو pulp-books رو ورق ميزنم دنبال ِ کتاب ِ خوب.
فردا هم اين ترجمههه رو بايد تحويل بدم.
!
ضمناً
به علت گشادي ِ فراوان در برخي نواحي،
از دادن لينک صرفنظر شد.
!
samedi, février 04, 2006
خب من اگه صادق بخوام باشم، از بارون زمستون بدم مياد. از نفس ِ بارون نه ها، از چيزايي که دنبالش ميان: از خيابونهاي خيس، ماشينايي که به هم آب ميپاشن، کفشهاي خيس و جورابهاي گلي، لکهلکههاي آب روي شيشهي عينک، يه عالمه آدم، با چتر و بيچتر، سر ِ فلکهي چهارشير، منتظر تاکسي، موزائيکهاي کثيف ِ شرکت، از ايناس که بدم مياد. تموم شب، صداي بارون اذيتم ميکرد که تکليف ِ من چيه که صبحها دلام ميخواد يه مقداري از مسير رو پياده برم و کيف کنم. وگرنه خوشام مياد لباسهام زير ِ بارون خيس بشه. خوشام مياد تنهايي بشينم روي هرهي پنجرهي اتاق پرويز و بارون رو تماشا کنم.
هاه
آره، تموم ِ شب بارون ميومد،
بارون ح ر و م شد.
:)
هاه
آره، تموم ِ شب بارون ميومد،
بارون ح ر و م شد.
:)
آخ من خستهام. از ترجمهي اين مقالههه واسه سيستمعامل، از اين همه اتفاق، از اين همه دودلي، از اين همه خلاء، خستهام.
-عينهو بچهاي که توي کلاس منتظر زنگ تفريح باشه.-
حالا معده درد رو هم اضافه کن به اين همه
بعد ميدوني چيه؟
شديداً ياد توو ذوق خوردگي ِ خودم افتادهام، بار اولي که ديدماش.
آخ اين ترجمههه چرا تموم نميشه؟
لامصب دو سه روزه اعصاب من رو ريخته به هم، توي خونه همه هي پرسوجو ميکنن که چي شده و نکنه اتفاقي افتاده و اين خواهر ِ خداي ِ محترم هم امشب اومده، ميگه اگه مشکلي داري بگو، ما اگه کمک هم نتونيم بکنيم، لااقل درددلات رو ميشنويم.
شديداً نزديک بود بزنم توي دهناش.
يک کمي privacy لطفاً. من تازه دارم کيفور ميشم از اين ديوارهايي که دور خودم بالا کشيدهام، هر روز اصرار ميکنن بيا بيرون.
متشکرم، من همين طور هم خيلي خوشبختام و راضي.
تق .. (صداي بستن در بود مثلاً)
-عينهو بچهاي که توي کلاس منتظر زنگ تفريح باشه.-
حالا معده درد رو هم اضافه کن به اين همه
بعد ميدوني چيه؟
شديداً ياد توو ذوق خوردگي ِ خودم افتادهام، بار اولي که ديدماش.
آخ اين ترجمههه چرا تموم نميشه؟
لامصب دو سه روزه اعصاب من رو ريخته به هم، توي خونه همه هي پرسوجو ميکنن که چي شده و نکنه اتفاقي افتاده و اين خواهر ِ خداي ِ محترم هم امشب اومده، ميگه اگه مشکلي داري بگو، ما اگه کمک هم نتونيم بکنيم، لااقل درددلات رو ميشنويم.
شديداً نزديک بود بزنم توي دهناش.
يک کمي privacy لطفاً. من تازه دارم کيفور ميشم از اين ديوارهايي که دور خودم بالا کشيدهام، هر روز اصرار ميکنن بيا بيرون.
متشکرم، من همين طور هم خيلي خوشبختام و راضي.
تق .. (صداي بستن در بود مثلاً)
jeudi, février 02, 2006
mercredi, février 01, 2006
روز عالي و دلپذير و پرسر و صدايي بود. سر ِ ظهر، از شرکت جيم شدم، پنجتايي رفتيم دور و بر درياچهي صنايع فولاد پرسه زديم. توي علفها دراز کشيديم، براي مرغابيها، باقيماندهي ناني را ريختيم که عوض ِ نهار، از نانوايي ِ آنجا گرفته بوديم، تاببازي کرديم، دور درختها حلقهزديم، تاب خورديم و شعر خوانديم، سيگار کشيديم، يک عالمه چيپس و لواشک و تخمه خورديم و پفکها را دست نخورده توي کيفهامان نگه داشتيم. حرف زديم، جک گفتيم، راه رفتيم، بلند بلند شعر خوانديم، (ديگر نزديک بود بگيرند بياندازنمان بيرون!) بازي کرديم، با هم بوديم.
خيلي خنديديم، خيلي حرف زديم، خيلي خوش گذشت :)









خيلي خنديديم، خيلي حرف زديم، خيلي خوش گذشت :)









Inscription à :
Articles (Atom)