روز عالي و دلپذير و پرسر و صدايي بود. سر ِ ظهر، از شرکت جيم شدم، پنجتايي رفتيم دور و بر درياچهي صنايع فولاد پرسه زديم. توي علفها دراز کشيديم، براي مرغابيها، باقيماندهي ناني را ريختيم که عوض ِ نهار، از نانوايي ِ آنجا گرفته بوديم، تاببازي کرديم، دور درختها حلقهزديم، تاب خورديم و شعر خوانديم، سيگار کشيديم، يک عالمه چيپس و لواشک و تخمه خورديم و پفکها را دست نخورده توي کيفهامان نگه داشتيم. حرف زديم، جک گفتيم، راه رفتيم، بلند بلند شعر خوانديم، (ديگر نزديک بود بگيرند بياندازنمان بيرون!) بازي کرديم، با هم بوديم.
خيلي خنديديم، خيلي حرف زديم، خيلي خوش گذشت :)
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire