dimanche, février 26, 2006

تا حالا هيچ کس به‌ام حالي نکرده بود که توي سختي‌ها کنارم مي‌ماند.
هيچ کس به‌ام نگفته بود زودتر بيا، که از اين آمدن، بيش‌تر حواس‌اش به من باشد.
هيچ کس نفهميده بود، و هيچ‌کس اين‌طور راحت‌ام نکرده بود از فهميدن‌اش.
فکرم هم نمي‌آمد که براي کسي تعريف کنم، و بخندم، و بعدتر هم بخندم.
هي
به خودم قول دادم ارزان ول‌ات نکنم :)

خيلي رمانس دارم زمزمه مي‌کنم: رحم کن، دست ِ تو پرپر شدنو مي‌فهمه

ضمناً
آن‌هايي که از شعف ِ فکر ِ هرزگي ِ من چشم‌هاشان بدطور مي‌درخشد،
مخاطب ِ من دختر ِ نازنيني است که –نمي‌دانم چرا- دير پيدايش کردم.

Aucun commentaire: