بهاش ميگم: ميشناسي؟
ميزنه زير خنده: يه چيزايي داره يادم مياد.
هر مکالمه قاعدتاً بايد سه مرحله داشته باشه.
-مال ِ ما در حساسترين نقطهي مرحلهي دوم، قطع شد-
مرحلهي اول، تعارفه. وقتيه که دو طرف هنوز با هم حس ِ غريبگي ميکنن
هنوز جوش نخوردهان.
وقتي رفت توي مرحلهي دوم،
وقتي صميميت يادش اومد،
شروع کرد به تعريف کردن اوضاع و احوال ِ اين مدت
که چقدر کارهاي ادارهاش زياد بوده،
چقدر فکرش مشغول بوده
بعد
تعريف ميکنه که اون بحث خانوماش جدي شده
قرار شده برن دنبال خونه و بعد از تاسوعا - عاشورا برن سر خونه زند...
ديگه نميشنوم
هنوز داره ميگه چقدر به هم ريختهاس و نميخواست من رو هم نگران کنه که اين مدت زنگ نزده
من همينجوري زل زدهام به روبهروم که حالا ديگه تاريک شده
هنوز حرف ميزنه
من نميتونم چيزي بگم
ميگه: الو .. الو ..
به زور دهنم رو باز ميکنم: جونم، گوش ميدم.
صدام ميلرزه
از لرزش صدام بدم مياد
خودم رو مجبور ميکنم واضح و روشن و بدون نگراني، بهاش بگم اگه شک داري اين کار رو نکن
دلم نميخواد بفهمه
ميخندم، باهاش شوخي ميکنم،
ميگم: اينا همهاش استرساي قبل از دوماد شدنه
حالام خيلي بده
ميگه: روزي دو پاکت سيگار ميکشم.
ميپرسم: هنوز کنت ميکشي؟
جواب ميده: نه، عوض کردهام. وينستون ميکشم.
بعد تعريف ميکنه يه مدت دچار نفخ شده بوده، ميره دکتر، دکتره بهاش ميگه سيگار کنت رو عوض کن. اونم عوض ميکنه و خوب ميشه.
هنگام ابراز شگفتياش از اين پديدهي متحيرالقول (؟)
من فقط دارم سعي ميکنم جلوي خندهام رو بگيرم
چون به شدت کار بيادبانهائيه
خب ياد ِ پست ِ قبلي افتادهام: چاق، چهل ساله، پر نفخ
خب ديگه، پازل جور شد
شروع ميکنه
لاس زدن
به معناي واقعي ِ کلمه
وسط حرفهاش
آنتن نميده،
قطع ميشه
گوشي رو پرت ميکنم گوشهي تخت
ميدونم ديگه زنگ نميزنه
دلم ميخواد گريه کنم
واقعاً دلم ميخواد گريه کنم و واقعاً نميتونم
عوضش خودم رو مجبور ميکنم بزنم زير خنده به ماجراي نفخاش.
ميخندم
يه صفت واسه خودم رديف ميکنم
يه صفت دهن پر کن
دوستدختر ِ مرد ِ زندار
و فکر ميکنم
خيلي فرقي ندارد
با
دوستدختر ِ مرد ِ بيوه
سرم را فرو ميکنم توي کوسن آبي ِ کوچکام
شانههام ميلرزد
هقهق ميکنم
صداش را خيلي دوست داشتم
خيلي
صداش مرده
پ.ن: مخاطب ِ دوم شخص ِ غائب ِ اين نوشته، عباس ِ نازنين ِ نکبت است.
ميزنه زير خنده: يه چيزايي داره يادم مياد.
هر مکالمه قاعدتاً بايد سه مرحله داشته باشه.
-مال ِ ما در حساسترين نقطهي مرحلهي دوم، قطع شد-
مرحلهي اول، تعارفه. وقتيه که دو طرف هنوز با هم حس ِ غريبگي ميکنن
هنوز جوش نخوردهان.
وقتي رفت توي مرحلهي دوم،
وقتي صميميت يادش اومد،
شروع کرد به تعريف کردن اوضاع و احوال ِ اين مدت
که چقدر کارهاي ادارهاش زياد بوده،
چقدر فکرش مشغول بوده
بعد
تعريف ميکنه که اون بحث خانوماش جدي شده
قرار شده برن دنبال خونه و بعد از تاسوعا - عاشورا برن سر خونه زند...
ديگه نميشنوم
هنوز داره ميگه چقدر به هم ريختهاس و نميخواست من رو هم نگران کنه که اين مدت زنگ نزده
من همينجوري زل زدهام به روبهروم که حالا ديگه تاريک شده
هنوز حرف ميزنه
من نميتونم چيزي بگم
ميگه: الو .. الو ..
به زور دهنم رو باز ميکنم: جونم، گوش ميدم.
صدام ميلرزه
از لرزش صدام بدم مياد
خودم رو مجبور ميکنم واضح و روشن و بدون نگراني، بهاش بگم اگه شک داري اين کار رو نکن
دلم نميخواد بفهمه
ميخندم، باهاش شوخي ميکنم،
ميگم: اينا همهاش استرساي قبل از دوماد شدنه
حالام خيلي بده
ميگه: روزي دو پاکت سيگار ميکشم.
ميپرسم: هنوز کنت ميکشي؟
جواب ميده: نه، عوض کردهام. وينستون ميکشم.
بعد تعريف ميکنه يه مدت دچار نفخ شده بوده، ميره دکتر، دکتره بهاش ميگه سيگار کنت رو عوض کن. اونم عوض ميکنه و خوب ميشه.
هنگام ابراز شگفتياش از اين پديدهي متحيرالقول (؟)
من فقط دارم سعي ميکنم جلوي خندهام رو بگيرم
چون به شدت کار بيادبانهائيه
خب ياد ِ پست ِ قبلي افتادهام: چاق، چهل ساله، پر نفخ
خب ديگه، پازل جور شد
شروع ميکنه
لاس زدن
به معناي واقعي ِ کلمه
وسط حرفهاش
آنتن نميده،
قطع ميشه
گوشي رو پرت ميکنم گوشهي تخت
ميدونم ديگه زنگ نميزنه
دلم ميخواد گريه کنم
واقعاً دلم ميخواد گريه کنم و واقعاً نميتونم
عوضش خودم رو مجبور ميکنم بزنم زير خنده به ماجراي نفخاش.
ميخندم
يه صفت واسه خودم رديف ميکنم
يه صفت دهن پر کن
دوستدختر ِ مرد ِ زندار
و فکر ميکنم
خيلي فرقي ندارد
با
دوستدختر ِ مرد ِ بيوه
سرم را فرو ميکنم توي کوسن آبي ِ کوچکام
شانههام ميلرزد
هقهق ميکنم
صداش را خيلي دوست داشتم
خيلي
صداش مرده
پ.ن: مخاطب ِ دوم شخص ِ غائب ِ اين نوشته، عباس ِ نازنين ِ نکبت است.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire