نميتونم بگم از اين فيلمه، بروکبکماونتين خوشام اومد.
يه جاهايياش خيلي خوب بود، يه جاهايياش خيلي بد.
اعضاي آکادمي هم ميتونن به فاک برن.
بدفرم پايه شدهام يه فيلم بسازم به اسم «مردها ايستاده ميشا..ند»
عنوان رو حال کن.
خجالت آوره، ولي
بوسيدماش،
گفتم: دوستات داشتم.
اين نميدونم يعني چي.
ميفرمايند: پارتي نداري پروندهي ايران رو از شوراي امنيت بکشيم بيرون؟!
داشتم کيف ميکردم. واقعاً داشتم کيف ميکردم. جمع خوبي بود، اين فکر که آخرين باري است که با اين بچهها دور هم هستيم هم بهترش ميکرد.
و يک چيزي را ميداني؟
به خودم قول دادم
که لااقل سعي کنم
که از اين بعد، رابطهاي را شروع نکنم که روز آخرش، اينطور از فکر ِ روز آخر بودناش، حالام خوش بشود.
آقاي پدر،
تازه يادش افتاده به من بگويد چرا ابروهات را برميداري.
!
الان دوباره اين نوشته را خواندم
آنقدرهام که به نظر ميآيد ج..ده نيستم!
سيامک آخر اسفند برميگرده اروميه
واسه هميشه
هيچ باهاش حال نميکردم
ولي
دلم تنگ ميشه واسهاش.
آهان
ضمناً
قرار شده وقتي د.ب پروژه جديده رو گرفت،
جمع کنم برم تهران
و از اونجا که اگه برم، ديگه نميخوام برگردم،
ميتوني يه واسه هميشه بچسبوني ته ِ اين جملههه
فقط
دلم واسه پرويز تنگ ميشه
يه روزي مثه امروز
که اونقدر ملوس بهام خنديد
خب
من آدم ِ موندن نيستم
حالا که
همهي آدمهاي زندگيام رو خطخطي کردهام،
جز عباس،
يه سوال توي ذهنمه
«اين يکي رو کي به فاک ميدم؟»
خب قبلاً از حرف زدن باهاش خوشم مياومد
ديگه اون هم نه
خجالت آوره
ولي از وقتي که بهاش حالي کردم اهل سـکس نيستم،
به نظرم مياد
داره خودش رو گم و گور ميکنه
از اون رابطهها که
…
طبيعيه
وقتي من تعهد نميخوام، متعهد ميشه،
انتظاراتاش ميره بالا
بعد
همين ميشه خب
من يه خورده زيادي دارم اينجا صداقت به خرج ميدم
نشنيده ميتوني بگيري
ميتوني هم نه
به يه ورش
فقط
پيش خودش فکر کرده بود من ميرم بهاش ميدم؟!
نه
همهچي به کنار
روي چه حسابي؟!
من يادم نبود
از عيد به بعد،
بچهها ميشن سهتا
من چجوري درس بخونم؟
نميفهمه من رو
به همين قشنگي نميفهمه
اون روز
ديروز
که خيلي اعصابم به هم ريخته بود
دنبال يکي ميگشتم که
مشورت نه
بهام تکليف کنه چيکار کنم
چنان پرت و پلاهايي فرمودند که داشتم رسماً بالا ميآوردم
ده دقيقه موعظه ميفرمايند که تهران امکاناتش خيلي خوب است، چه بخواهي درس بخواني، چه بخواهي خلاف کني و بروي توي قاچاق
من ميپرسم: يعني جدي من بخواهم بروم توي کار قاچاق، آنجا امکاناش هست؟
نميفهمد
به همين قشنگي نميفهمد که من دارم شوخي ميکنم
خيلي مودبانه:
توي دهن همهي رابطهها.
توي شرکت،
نامههامان را مرور ميکنم
چقدر بهام دروغ گفتي لعنتي.
شايد يک وقتي
يک چيزي بنويسم
تايتلاش را بزنم:
به همهي فـاحشههاي شهر من
اينقدر بهام حقوق ندادن
که از زور بيپولي،
مجبور شدم برم از حسابم پول بگيرم
(!)
ضمناً به اين نتيجه رسيدم
که کارکنان بانک پارسيان
به شدت گشاد تشريف دارن
خب من اينجا تعهد ندادم مودب و پاستوريزه باشم
چرا خفه نميشم؟
آهان، اينجوري بهتره
دقيقاً حرف زهرا رو بهاش زدم
خيلي با اين حرفاش حال کردم به خدا
اصلاً اون روز کلي حالام رو بهتر کرد تلفناش
اون که ميخواد مايه بذاره، چرا از فلان ِ تو مايه ميذاره؟ خودش بده
حالا در چه جايي و با چه منظوري،
بماند!
ديگه داره خوابام ميگيره
ساعت تازه يازدهاس
ولي از فردا
به مدت ِ چند روز ِ نامعلوم
اضافهکاري داريم واسه اين صورت وضعيتاي ِ آخر سال
پروژهام هم به سلامتي داره به گا ميره
افتضاحه
خودم هم آخر ِ شبها،
ميشينم دشمن عزيز ميخونم و بابا لنگدراز
خب ديگه
فکر کنم همين کافيه
برم تلاش کنم يه نامه با دستورزبان صحيح بنويسم براي استاد راهنمام!
يه جاهايياش خيلي خوب بود، يه جاهايياش خيلي بد.
اعضاي آکادمي هم ميتونن به فاک برن.
بدفرم پايه شدهام يه فيلم بسازم به اسم «مردها ايستاده ميشا..ند»
عنوان رو حال کن.
خجالت آوره، ولي
بوسيدماش،
گفتم: دوستات داشتم.
اين نميدونم يعني چي.
ميفرمايند: پارتي نداري پروندهي ايران رو از شوراي امنيت بکشيم بيرون؟!
داشتم کيف ميکردم. واقعاً داشتم کيف ميکردم. جمع خوبي بود، اين فکر که آخرين باري است که با اين بچهها دور هم هستيم هم بهترش ميکرد.
و يک چيزي را ميداني؟
به خودم قول دادم
که لااقل سعي کنم
که از اين بعد، رابطهاي را شروع نکنم که روز آخرش، اينطور از فکر ِ روز آخر بودناش، حالام خوش بشود.
آقاي پدر،
تازه يادش افتاده به من بگويد چرا ابروهات را برميداري.
!
الان دوباره اين نوشته را خواندم
آنقدرهام که به نظر ميآيد ج..ده نيستم!
سيامک آخر اسفند برميگرده اروميه
واسه هميشه
هيچ باهاش حال نميکردم
ولي
دلم تنگ ميشه واسهاش.
آهان
ضمناً
قرار شده وقتي د.ب پروژه جديده رو گرفت،
جمع کنم برم تهران
و از اونجا که اگه برم، ديگه نميخوام برگردم،
ميتوني يه واسه هميشه بچسبوني ته ِ اين جملههه
فقط
دلم واسه پرويز تنگ ميشه
يه روزي مثه امروز
که اونقدر ملوس بهام خنديد
خب
من آدم ِ موندن نيستم
حالا که
همهي آدمهاي زندگيام رو خطخطي کردهام،
جز عباس،
يه سوال توي ذهنمه
«اين يکي رو کي به فاک ميدم؟»
خب قبلاً از حرف زدن باهاش خوشم مياومد
ديگه اون هم نه
خجالت آوره
ولي از وقتي که بهاش حالي کردم اهل سـکس نيستم،
به نظرم مياد
داره خودش رو گم و گور ميکنه
از اون رابطهها که
…
طبيعيه
وقتي من تعهد نميخوام، متعهد ميشه،
انتظاراتاش ميره بالا
بعد
همين ميشه خب
من يه خورده زيادي دارم اينجا صداقت به خرج ميدم
نشنيده ميتوني بگيري
ميتوني هم نه
به يه ورش
فقط
پيش خودش فکر کرده بود من ميرم بهاش ميدم؟!
نه
همهچي به کنار
روي چه حسابي؟!
من يادم نبود
از عيد به بعد،
بچهها ميشن سهتا
من چجوري درس بخونم؟
نميفهمه من رو
به همين قشنگي نميفهمه
اون روز
ديروز
که خيلي اعصابم به هم ريخته بود
دنبال يکي ميگشتم که
مشورت نه
بهام تکليف کنه چيکار کنم
چنان پرت و پلاهايي فرمودند که داشتم رسماً بالا ميآوردم
ده دقيقه موعظه ميفرمايند که تهران امکاناتش خيلي خوب است، چه بخواهي درس بخواني، چه بخواهي خلاف کني و بروي توي قاچاق
من ميپرسم: يعني جدي من بخواهم بروم توي کار قاچاق، آنجا امکاناش هست؟
نميفهمد
به همين قشنگي نميفهمد که من دارم شوخي ميکنم
خيلي مودبانه:
توي دهن همهي رابطهها.
توي شرکت،
نامههامان را مرور ميکنم
چقدر بهام دروغ گفتي لعنتي.
شايد يک وقتي
يک چيزي بنويسم
تايتلاش را بزنم:
به همهي فـاحشههاي شهر من
اينقدر بهام حقوق ندادن
که از زور بيپولي،
مجبور شدم برم از حسابم پول بگيرم
(!)
ضمناً به اين نتيجه رسيدم
که کارکنان بانک پارسيان
به شدت گشاد تشريف دارن
خب من اينجا تعهد ندادم مودب و پاستوريزه باشم
چرا خفه نميشم؟
آهان، اينجوري بهتره
دقيقاً حرف زهرا رو بهاش زدم
خيلي با اين حرفاش حال کردم به خدا
اصلاً اون روز کلي حالام رو بهتر کرد تلفناش
اون که ميخواد مايه بذاره، چرا از فلان ِ تو مايه ميذاره؟ خودش بده
حالا در چه جايي و با چه منظوري،
بماند!
ديگه داره خوابام ميگيره
ساعت تازه يازدهاس
ولي از فردا
به مدت ِ چند روز ِ نامعلوم
اضافهکاري داريم واسه اين صورت وضعيتاي ِ آخر سال
پروژهام هم به سلامتي داره به گا ميره
افتضاحه
خودم هم آخر ِ شبها،
ميشينم دشمن عزيز ميخونم و بابا لنگدراز
خب ديگه
فکر کنم همين کافيه
برم تلاش کنم يه نامه با دستورزبان صحيح بنويسم براي استاد راهنمام!
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire