مانده بودم از آن کيکهاي گرد ِ کوچک بگيرم، يا از آن کيکهاي گرد ِ خيلي کوچک. گوشهي ويترين، يکهو چشمم خورد به دو تا کيک ِ رولتي که غريب افتاده بودند. رفتم توي بچگيهام ..
چهار پنج سالگي ِ مان با اين کيکها گذشت. بابا براي جشنتولدهامان از اينها ميخريد. عکس ِ من، برادر و پسرعموم، که ايستادهايم پاي کيک ِ پنج سالگي ِ برادرم، هنوز يکي از عکسهاي محبوب ِ بچگيمان است –هر سهمان داريم با شيطنت لبخند ميزنيم. من، خواستهام جلوي خندهام را بگيرم، يکي از گونههام چال افتاده و چشمهام برق ميزند. برادرم خواسته موقر باشد، اما بچگي توي صورتش بيداد ميکند. پسرعمو يک کمي بزرگتر است، دستهاش را کرده توي جيبهاش، و براش مهم نيست که با وقار ِ ساختگي، شبيه آدمبزرگها بشود.
تولد ِ سهسالگي ِ من هم بود. همان سال، يک ماه و نيم بعد. هيچ نميدانم چرا عوض ِ اتاق ِ پذيرايي، کيک را گذاشته بودند توي اتاق خواب. از عمواينها هم خبري نيست. من، نشستهام روي ميز تحرير، قفسههاي بالاي سرم، پر ِ کتاباند، و دارم با هدا نظربازي (!) ميکنم. چشمهام پر ِ شيطنت است. عين ِ چشمهاي آريانا، وقتي دارد کار ِ بدي انجام ميدهد و ميخواهد با دلبري، حواس ِ همه را پرت کند.
شام را ميخواستم بکشم توي ديس، وگرنه کيک را ميگذاشتم توش. ماند توي جعبه، بعد ِ شام، هر کدام يک برش کيک خورديم با دلستر ليمو، توي ليوانهامان. برادرم خوشحال بود. بهمان خوش گذشت و دوتايي خيلي خنديديم.
چهار پنج سالگي ِ مان با اين کيکها گذشت. بابا براي جشنتولدهامان از اينها ميخريد. عکس ِ من، برادر و پسرعموم، که ايستادهايم پاي کيک ِ پنج سالگي ِ برادرم، هنوز يکي از عکسهاي محبوب ِ بچگيمان است –هر سهمان داريم با شيطنت لبخند ميزنيم. من، خواستهام جلوي خندهام را بگيرم، يکي از گونههام چال افتاده و چشمهام برق ميزند. برادرم خواسته موقر باشد، اما بچگي توي صورتش بيداد ميکند. پسرعمو يک کمي بزرگتر است، دستهاش را کرده توي جيبهاش، و براش مهم نيست که با وقار ِ ساختگي، شبيه آدمبزرگها بشود.
تولد ِ سهسالگي ِ من هم بود. همان سال، يک ماه و نيم بعد. هيچ نميدانم چرا عوض ِ اتاق ِ پذيرايي، کيک را گذاشته بودند توي اتاق خواب. از عمواينها هم خبري نيست. من، نشستهام روي ميز تحرير، قفسههاي بالاي سرم، پر ِ کتاباند، و دارم با هدا نظربازي (!) ميکنم. چشمهام پر ِ شيطنت است. عين ِ چشمهاي آريانا، وقتي دارد کار ِ بدي انجام ميدهد و ميخواهد با دلبري، حواس ِ همه را پرت کند.
شام را ميخواستم بکشم توي ديس، وگرنه کيک را ميگذاشتم توش. ماند توي جعبه، بعد ِ شام، هر کدام يک برش کيک خورديم با دلستر ليمو، توي ليوانهامان. برادرم خوشحال بود. بهمان خوش گذشت و دوتايي خيلي خنديديم.