دراز کشیده روی تخت دو نفره و آرام خوابیده. حالم خوش نبود. اصرارش کردم که جایی ببینماش و دعوتم کرد خانهشان، من هم پررو پررو برداشتم از شرکت آمدم اینجا (حرف مفت می زند، خودم دعوتش کردم!) همه چیز آرام است و من همهی حرفهام را نگه داشتهام و به هیچ چیزی دلم نمیخواهد که فکر کنم.
نیمهی اول ِ بازی، خوابآلود بلند شد آمد پای تلویزیون دراز کشید و زود هم خوابش برد. رفتم کنارش زیر پتو، دستش را گرفتم و زل زدم به تلویزیون. خسته بودم و خوابم هم میآمد کمی. بین دو نیمه، بیدار شد. یک کمی غذا خوردیم با چای، و نقشه کشیدیم برای شام چه کار کنیم. ترجیح میدادم زود برگردم خانه، اما کیفور شدم از فکر این که تا دیروقت بمانم خانهشان.
در مورد ماری دچار شک و تردید شده بودم: "وحشت متافیزیک" او برایم قابل درک نبود، و حالا اگر با تسوپفنر همان کارهایی را انجام دهد که من با او میکردم، عملاً دست به کاری زده است که در کتابهای خود ِ او به شکل کاملاً واضح از آن به عنوان زنا و فحشا یاد میشود. ص 96
فکر دربارهی دستهای ماری -تنها تصور این که او دستهایش را دور گردن تسوپفنر خواهد انداخت- حالت مالیخولیایی را در من تا نهایت آن افزایش میداد. یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند. ص 280
هر دفعه که ماری دستش را دور شانهی تسوپفنر میگذارد، باید به یاد شبهایی بیافتد که من دستان سردش را زیر بغلم میگرفتم و گرم میکردم. ص 286
عقايد يک دلقک
هاينريش بل
ضمناً، نوشته ی داخل پرانتز از صاحب خانه است!
5 commentaires:
خانمم بسه دیگه بهت رو دادم، وبلاگتم که آپدیت کردی، دیگه برو دم در خونه خودت توپ بازی کن!
agar halam khub bashe az telep shodan dar jaii ta akhare shab lezat mibaram!!
یه زن قادره خیلی چیزا رو اونطور که نیست جلوه بده ...
راستی!
Anonymous ke mitoonam basham? ha?
hey,delam tang shode boood;) ...
حالا سهند یه زری زد، تو جدی نگیر!
Enregistrer un commentaire