برف نو
سلام
سلام
بنشين، خوش نشستهاي بر بام
شادي آوردي اي اميد سپيد
همه آلودگي است اين ايام
اگر بدانيد ما امشب چهطور آمديم خانه. نميدانيد ديگر. ما به وضع بدي توي برف و بيماشيني گير کرديم. راهي هم نبود ها. از ميدان رسالت تا خانه. همينطوري که ساعت نه ِ شب نشسته بوديم توي آن ساندويچي کثيفهي تقريباً خودمان، برف هي تندتر شد و هي تندتر شد. بعد ما از اولش هم قرار گذاشته بوديم نمنمک پياده برويم خانه. بعد مگر ما بيديم که با اين بادها بلرزيم؟ ما يک جفت سرو ِ استواريم که طوفان بهمان سازگار نيست. بعد ما شديم يک جفت آدم برفي. بعد سر ِ راه به همهي مغازهها هم سر زديم و خنديديم. بعد بهمان خوش گذشت. اصلاً من عاشق آدمهاي پيادهام توي برف. آدمهاي سواره خيلي نامهرباناند اينطور وقتها. ولي پيادهها نه. پيادهها همه لرزان و خنداناند. همه سر ميخورند. همه گربهي برفکشيدهاند اصلاً. ولشان کني گل هم دست ِ هم ميدهند. يعني من که اين طورم. اين هوا، هواي من است اين روزها. هواي سپيدي و لرز و آغوش. که انحناي شانهات آرامگاه ِ من است.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire