jeudi, décembre 25, 2008

آدم اين روزهايش را چه‌طور مي‌‌نويسد؟ يعني که تنها هستم و خبري نيست و غصه مي‌خورم و سراغ از کسي نمي‌گيرم و سراغي از من نمي‌گيرد کسي. سن و سال بدي است. دوست‌هاي قديمي هر کدام پي زندگي‌شان هستند و از وقت ِ دوست پيدا کردن گذشته. هرچه‌قدر هم خودت را بخواهي قاطي اين و آن بکني، ته‌اش مي‌بيني نه جفت‌شان هستي، نه مي‌ارزد که تغيير کني ديگر. اين است که آرام آرام لابه‌لاي روزمرگي‌ها ته‌نشين مي‌شوي و مي‌بيني شده‌اي از همان آدم‌ها که يک وقت مي‌گفتي محال است بشوم عين‌شان. پيله مي‌کشي و پروانه نمي‌شوي. که پروانه شدن به اميد پرواز است تمامش.

1 commentaire:

greatmemorial a dit…

سلام
از این نوشته‌ت خیلی خوشم اومد. همذات پنداری کردم اساسی! با اجازه از مطلبت تو وبلاگم استفاده کردم و لینک دادم.
موفق باشی

(نمیدونم این چندمین بار شد که این کامنت رو پست کردم و به مشکل خورد! اگه چند بار اومده خودت پاکشون کن لطفا!)