البته که براي خريدن اين کتاب، زودم بود. ولي اعتماد به نفس هم اين وسط نقش مهمي را ايفا ميکند. رفتم و با لهجهي سليس ِ ناشي از سه ماه دانشگاه و آموزشگاه رفتن، پرسيدم کتاب Vocabulaire de français را دارند يا نه. دور و برش را يک کمي نگاه کرد، بعد پرسيد نويسندهاش کيست. من کاملاً مطمئنم که اين سوال را براي ضايع کردن من پرسيد. وگرنه کي است که اين کتاب به اين تابلويي را از روي نويسندهاش بشناسد؟ اصلاً مگر چندتا کتاب به اين اسم هستند که اينجا پيدا شوند که از روي اسم نويسندهشان هويت پيدا کنند؟ من مجبور شدم يک کمي رنگبهرنگ بشوم و اعتراف کنم که نميدانم. بعد مجبور شدم متوسل شوم به شيوههاي کورکورانهي بيسوادي و توضيح بدهم که سايزش چند است و جلدش چه رنگي است و کتابم را بگيرم و پولش را بدهم و بيايم بيرون باز کنم نشانش بدهم که اين آخر نويسنده دارد و چشمم بيفتد به اسم Claire Miquel که نه درشت و توي چشم، ولي به هر حال روي جلد است.
از آن روز من تفريح وقتهاي بيکاري و ميل به کار فرهنگي انجام دادنم (البته به غير از آقاي جبران که تمام نميشود و من رسماً از اميد به تمام شدنش دست شستهام) اين شده که اين کتاب را باز کنم و آنهاييشان را که بلدم با ذوق بخوانم و باقي را سعي کنم حدس بزنم. ديکشنري؟ شوخي نکنيد. بماند که اولين خاطرهاي که به من با اين کتاب دارم اين است که باز کردم و عدل آن صفحهي آمد که يک بانوي برهنهي خجالتي که دستش را گذاشته بودند جلوي فلانش ايستاده بود و اسم اعضا و جوارحش را با طول و تفصيل نوشته بودند. حالا، اين را ميخواستم بگويم با اين يک مقدار مقدمهچيني، که اين کتاب طبيعتاً يک صفحهاي دارد در مورد فعالبتهاي روزانهي يک خانواده، متشکل از ژان و لئا و دوتا بچه. تصوير اول، ساعت هفت صبح است که ساعت زنگ ميزند و توي دومي، خانم چراغ را روشن ميکند و آقا غر ميزند. بعد آقا ميرود سر کار و خانم بچهها را ميبرد مدرسه و ناهار سرو ميکند و بعد شام سرو ميکند. شب آقا ساعت را کوک ميکند و خانم چراغ را خاموش. صفحهي بعدش هم يک کمي اين فعاليتها را باز کرده. صبح خانم حمام ميکند، موهايش را ميشويد، سرش را سشوار ميکشد، مسواک ميزند و آرايش ميکند. آقا فقط ريش ميتراشد. بعد خانم ظرف ميشويد، جارو ميکشد، توالت را ميشويد، تخت را مرتب ميکند، پنجرهها را تميز ميکند، لباسها را -بخشي را ماشين و بخشي با دست- ميشويد، اتو ميکند و برميدارد. من امروز داشتم اين را ميخواندم و هي فکر ميکردم که من چهقدر با اين زن آرماني فاصله دارم.
5 commentaires:
I saw your nice weblog and wanna visit your weblog from time to time!
so I added your link to my weblog. you can make the same mistake!
visit my weblog too, please!
یه وقتی رفته بودم بشقل بخرم, هر جا می گفتم بشقل همچین نگام می کردن انگار مثلن گفتم دیلدو دارین!!!!!! راستی کتاب فرانسه ات چیه؟ چند وقته می خونی؟
bescherelle
کتاب صرف فعل فرانسه است.
من کتاب reflets میخونم.
ترم هفتمم.
:)
خوشم مياد ازت. خيلي.
برای من همیشه این پیش میاد. اسم یه چیزو یه عمر نمیشنوم، بعد که میشنوم هی راه به راه جلو چشمم سبز میشه!
:)
Enregistrer un commentaire