دل يکي اينجا داره خاکستر ميشه. کمي دير اومدي، اما يک راست رفتي سروقت دل يکي و دست کردي تو سينهاش و دلاش رو آوردي بيرون و انداختي تو آتيش و بعد گذاشتياش سر جاش. واسهي همينه که دل يکي آتيش گرفته و داره خاکستر ميشه. يکي داره تو چشات غرق ميشه. يکي لاي شيارهاي انگشتات داره گم ميشه. يکي داره گر ميگيره. دل يکي آتيش گرفته. کسي يه چيکه آب بريزه روي دلش، شايد خنک شه. ميون اين همه خونه که خفهخون گرفتهن، يه خونه هست که دل يکي داره توش خاکستر ميشه. يکي هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو عرق کنه. يکي ميخواد نيگات کنه، نه، ميخواد بشنفتت. ميخواد بپره تو صدات. يکي ميخواد ورت داره و ببردت اون بالا و بذارتت روي کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نيگات کنه. يکي ميترسه از نزديک تماشات کنه. يکي ميخواد تو چشات شنا کنه. يکي اينجا سردشه. يکي همهاش شده زمستون. يکي بغض گير کرده تو گلوش و داره خفه ميشه. وقتي حرف ميزدي، يکي نه به چيزايي که ميگفتي، که به صدات، به محض صدات گوش ميداد. يکي محو شده بود تو صدات. يکي دلتنگه. توي يکي از همين خونهها، همين نزديکيها، دل يکي آتيش گرفته ...»
1 commentaire:
بین کوچه های دل من راه میری ها :دی با این کتابای دوست داشتنی ِ من که میخونیا .. هدیه خانوم :))
Enregistrer un commentaire