مهمان داشتيم، فرستاده بودند از بيرون ناهار بياورند. آقاي غ. از وقتي محمود آمده، عوض ِ چيدن ِ غذا روي ميز کنفرانس ِ اتاق د.ب، غذاي هرکس را ميگذارد روي ميز خودش؛ لابد که همه راحت باشند و کسي رودربايستي نکند.
امروز، نشسته بوديم ناهار ميخورديم، يکهو از گوشهي مانيتور، چشمام افتاد به محمود که داشت غذا ميخورد. فکر کردم: لابد برود خانه، مادرش ازش ميپرسد ظهر چه خورده و او براش تعريف ميکند که از فلان رستوران، فلان غذا را گرفته بودند.
دلام گرفت، بهاش حسوديام شد.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire