lundi, janvier 09, 2006

مي‌گه: اين آهنگه اصلاً سکسي نيست.
اندي گذاشتيه‌ايم: تک و تنها، تو خيابون ...
مي‌گه: آدم چقدر جواد مي‌تونه باشه که از اندي خوشش بياد.
کي‌بورد خونه‌ي مرجان‌اينا رو دوست ندارم. سخته.
از «عباس آقا» خبري نيست.
عباس آقا، آقاي نون ِ سابق، يه حاجي بازاري شکم‌گنده است با دوتا انگشتر عقيق.
تازه قبلاً يه بار زن گرفته و طلاق داده.
ماماني چشمت روشن با اين دومادي که برات پيدا کرده‌ام.
حالا الانه من مثلا خيلي دچار دپريشن شديدم، چهارتايي توي اتاق مرجانيم، مي‌گيم، مي‌خنديم، خوشيم.
بايد پاشم برم يه بانک پارسيان پيدا کنم، پول بگيرم، بليط بگيرم، بعدش رو نمي‌دونم. يا شام با عباس آقا بيرونيم، يا مشغول ولگردي، يا تنهايي توي خونه. هاني امشب بيرونه تا خيلي دير.
اينجا خيلي بهم خوش مي‌گذره، از قليون و سيگار دربند بگير تا سفره‌ي خواهرزن د.ب و کلي دختر ِ مامان پسند بودن بگير، تا الان، نهار ِ خونه‌ي مرجان اينا.
چه‌ام شده که ناراحتم؟
نمي‌دونم.

ويرايش شده توسط زهرا، به اين اميد که هديه سرانجام موفق بشه فرق دربند و درکه رو بفهمه!
تازه مرجانم مثل شمر وايساده اينجا هي قارقار مي کنه مي گه مي خوام بالاشو بخونم!
مانا و هديه (دقيقا معلوم نيست کدوم يکي شون!) دارن دزرت رز گوش مي دن.
ديگه ... هديه هم تازه شم گاوه!

اين کيبردش ناراحته ! خب مال من از تو ميز نمي آد بيرون !! هه هه زهراي مو فرفري رفت دستاي توالتيش رو شست !! تازه اينجا کلي همه چيز خوبه فقط سيگار نيستهديه دهن صاف کرده با عباس آقا و بانک پارسيان تازشم !
آخ جوووووووووووووون بستني نسکافه ولي زهرا خيار مي خوره حتي به جاي بستني
جيش داااااااااااااااااااااارم

من جيش کردم ولي يه سوال فلسفي دارم اين آدمايي که تو انزلي زندگي مي کنن چرا موهاشون اينجوريه ؟!
زهرا: يه وقت که مانا مارو از صبح با اين سواله آبستن کرده!! خبيث نامرد بدجنس تازشم نذاش آلو بخرم!
هديه مي گه نوبت منه، خفه شو آشغال!

خب نوبت منه ولي اگه خفه بشم چجوري بنويسم؟
بستني شکلاتي. چند روايت معتبر. چراغ‌هاي خاموش.
لطفاً گم کنيم بريم بانک من بليط هواپيما گيرم نمياد مجبور ميشم با اتوبوس برگردم!
زهرا داره با من ور ميره. يعني با چيز .. با موهام!
بستي دوم: نسکافه.
عباس آقا رفته مرده.
بيشترين کلمه‌اي که الان داره use مي‌شه: خفه شو آشغال. بچه‌هام جنبه ندارن که!


"بس که عاشقت هستم مي گويم ازت متنفرم تا بخندي...اتفاق تو از اول نبايد مي افتاد" شايدم بايد مي افتاد.هان؟اينا همشون بي ادبن.خوشحالم که اينا هستن.دلمم گرفته.چجوري مي شه اينجوري؟من مرجان بودم در ضمن.

هديه: يه حرکت موزيکال هست، دست‌ها رو باز مي‌کني، سينه رو مي‌لرزوني، مي‌گي: عباس آقا، و يه خورده خم مي‌شي.
دعوا مي‌شه که کي کجا رو نوشته. مانا مي‌گه: اين مال منه، مگه از خطم معلوم نيست؟!
من ديگه دل‌گير نيستم.
خوش‌حالم. خوش‌بخت نه ها، خوش‌حال. اين دوتا با هم خيلي فرق مي‌کنند.

ما ديگه انگار جدي جدي ميريم دنبال بانک.فعلا

Aucun commentaire: