lundi, janvier 16, 2006

مي‌نشينم توي بالکن، آتش به آتش سيگار مي‌گيرانم. درس مي‌خوانم، فکر مي‌کنم، خاکستر مي‌ريزد روي جانم، نمي‌بينم.
سيگار پنجم ..
سردم مي‌شود، دست‌ام مي‌سوزد. سيگار ششم را روشن مي‌کنم.
دود را از بيني‌ام بيرون مي‌دهم، باز خاکستر مي‌ريزد روي جزوه‌ام، خاکستر مي‌ريزد روي دفترچه‌ي کوچک‌ام، خاکستر مي‌ريزد روي دست‌هاي يخ کرده‌ام ..
سيگار هفتم ..

مستي دل‌ام مي‌خواهد. مستي دل ِ نازک‌ام مي‌خواهد.

Aucun commentaire: