آخ عوض «بادبادکباز» يا «همنام» يا حتي باقي ِ «کمدي الهي» نشستم به خواندن سومين سهگانهي داستانهاي اشباح ِ دارن شان که يک سري تخيلي ِ غير علمي ِ کاملاً چيپ به شمار ميروند. اما خب يک امشب گور باباي ادبيات و ادعاي روشنفکري کرده، من بعد از يک مستي از جنس باراني، بعد از يک شب ِ خوب، بعد از يک «روز ِ آخر» ِ نه خيلي غمناک، آنقدر حالام خوب بود که تا تهاش را با انرژي بخوانم و يک کمي هم بغض کنم براي کشته شدن لارتن.
حالا هم هي دارم خودم را حرص ميدهم که اين پسرهي عوضي، استيو لئونارد را چرا کردهاند فرمانرواي شبحوارهها.
من واقعاً دچار يک سوال شدهام که دقيقاً بعد از تمام شدن امتحانها به ذهنم خطور کرده! اگر اين ترم ِ آخر من –خداي نکرده- يک درسي را بيافتم، .. ؟!
گاد! درسم تمام شد اگر آن پروژهي کوفتي ِ پايان ترم را در نظر نگيريم.
در نهايت اعتماد به نفس، با بچهها قرار ميگذاريم يک روز به بهانهي دانشگاه، صبح بلند شويم برويم سربندر، مانتو بخريم (!) ظهر هم برگرديم اهواز!
اصلاً روز ماهي بود. توي خانهي بچهها نشسته بوديم، من و زهرا يکهو هوس کرديم بزنيم زير آواز. من يقهام را تا ته (!) کشيدم پايين، گفتم آيتيان بفرماييد، آخرش هم به دليل کمبود آهنگهاي درخواستي، زديم در خط سرودهاي انقلابي به بهانهي دههي فجر. گل سبد برنامه، به گمانم آن وقتي بود که من تنهايي با صداي گرفته و خشدار، زدم زير آواز: شبي که آواز ني تو شنيدم .. و بچهها زدند زير گريه.
نازي و رويا را دوره کرديم که برامان کلاس سـکس بگذارند که آدم با شوهرش چه کارهايي بايد بکند!
هاه. دلام يک کمي براي چوب حواله دادنهاي ژيلا تنگ شده!
ممم .. همين. امشب خيلي دچار آن عواطف نوستالژيک ِ معمول نشدهام. راستش اعصابم اگر خط برداشته، به خاطر اين است که چرا لارتن مرده.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire