mercredi, juillet 26, 2006

مي‌گه: من متاسفم، ولي احتمالاً دوست‌هاش با خودشون گفته‌ن که اين دختره عجب دوستاي جلف و خرابي داره.
من ياد ِ سيگار کشيدن ِ خودمون مي‌افتم وقتي همه نشسته بودن بحث مي‌کردن.
خجالت نمي‌کشم ولي
آدما فرق مي‌کنن خب.
بعد برام تعريف مي‌کنه که وقت ِ خداحافظي، با پسر متاهله دست داده، بعد به اين نتيجه رسيده که «خوش‌شون نمياد» و با پسر مجرده دست نداده.
منفجر مي‌شم از خنده.

آدما با هم فرق دارن خب.
ولي به همه‌مون به شدت خوش گذشت.

آها. يه برنامه بريزيم، مهموناي اون شب رو دوباره دعوت کنيم
ببينن اون لحافه که بهت دادم، يه نفره‌س
فکر ِ بد نکنن!

دوست‌هاش براش «جهاز» (!) آورده بودن،
باز مي‌کرد، من هي بيش‌تر خجالت مي‌کشيدم!

گوشه‌ي لبم باد کرده الان
يه جور ِ عجيبيه
ز ش ت ه

تو شرکت
سرم شلوغه

گوشي‌ام،
تقريباً خراب شده

بايد
برم بليط بگيرم براي اهواز

دلم مي‌خواد
کارمو عوض کنم

هميشه
خواب‌آلودم و
خ س ت ه

2 commentaires:

Anonyme a dit…

هاه، لابد یه لحاف یه نفره بهش دادی که بعدا خودت تنهایی بکشی روی خودت! اونم سردش شد، شد! فلان لقش! آره؟:):)):):))

اسدالله امرایی a dit…

رسیدن به خیر.تب خال هم چیزی نیست که این قدر به اون اهمیت بدی که زندگی تو به هم بریزه