به مانا،
براي صداي اشکهاش...
براي صداي اشکهاش...
يکم: از شاملو
چه بگويم؟ سخني نيست.
ميوزد از سر ِ اميد، نسيمي،
ليک، تا زمزمهئي ساز کند
در همه خلوت ِ صحرا
به رهاش
ميوزد از سر ِ اميد، نسيمي،
ليک، تا زمزمهئي ساز کند
در همه خلوت ِ صحرا
به رهاش
ناروني نيست.
چه بگويم؟ سخني نيست.
□
پُشت ِ درهاي ِ فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کجانديشي
خاموش
نشستهست.
بامها
زير ِ فشار ِ شب
کج،
کوچه
از آمدورفت ِ شب ِ بدچشم ِ سمج
خستهست.
چه بگويم؟ سخني نيست.
□
پُشت ِ درهاي ِ فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کجانديشي
خاموش
نشستهست.
بامها
زير ِ فشار ِ شب
کج،
کوچه
از آمدورفت ِ شب ِ بدچشم ِ سمج
خستهست.
□
چه بگويم؟ ــ سخني نيست.
در همه خلوت ِ اين شهر، آوا
جز ز موشي که دَرانَد کفني، نيست.
وندر اين ظلمتجا
جز سيانوحهي ِ شومُرده زني، نيست.
ور نسيمي جُنبد
در همه خلوت ِ اين شهر، آوا
جز ز موشي که دَرانَد کفني، نيست.
وندر اين ظلمتجا
جز سيانوحهي ِ شومُرده زني، نيست.
ور نسيمي جُنبد
به رهاش
نجوا را
ناروني نيست.
چه بگويم؟
سخني نيست...
نجوا را
ناروني نيست.
چه بگويم؟
سخني نيست...
دوم: از نرگس
آقای creator، لطفا یه صاعقه بفرستید که پدر من زیرش باشه.
با تشکر
سوم: از هديه
بوسه، با هرچي انرژي ِ مثبت مانده ته ِ وجودم.
پ.ن: من اينجام، نرفتم، روز ِ آخره داريم زور ميزنيم براي اظهارنامهي مالياتي، از دست ِ اين پسره خل شدم، وقت ندارم!
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire