lundi, avril 28, 2008

برنامه‌ي شيراز مي‌چينيم. مثلاً ادعامون اينه که تورليدريم. اين سفر رو يا نمي‌ريم (که بعيد مي‌دونم) يا مي‌شه جريان آش و آشپز. فعلاً خونه رو گير آورديم (به لطف نازلي) و من سرخود دارم برنامه‌ي بازديد مي‌چينم. البته که من فکر مي‌کنم بين بچه‌ها مثل من مدير پيدا نمي‌شه و صد درصد بقيه هم همين فکر رو مي‌کنن.


امتحانمو معمولي مي‌دم. خوابم مياد. ديشب همه‌اش هشت نه ساعت خوابيده‌ام. سر کلاس کش و قوس ميام و حواسم به معلم نيست. بعد ِ کلاس، مي‌رم مشقامو بدم، پرس و جو مي‌کنه که چند وقته سر حال نيستي. روم نمي‌شه بگم از بس مي‌خوابم، همه‌اش خواب‌آلودم. يه کم توجيه مي‌کنم که کار و بار زياد دارم و بحث مي‌کشه به تورليدري و حتي از سفر به شيراز هم مي‌گم. من اصولاً اين معلممون رو مي‌خوارم -سلام نازلي- بس که ماه و شوخ و گاهي بداخلاقه. به خودم ميام مي‌بينم دارم دعوتش مي‌کنم باهامون بياد تور و اونم اظهار تمايل مي‌کنه. غريب‌نوازيه ديگه، معلم اطريشي داشته باشي و بهش نگي بياد شيراز؟


باشگاه اين روزا مملو از دختراي سر تا پا اپيلاسيون کرده و مش کرده و برنزه کرده و خوش‌تيپه که راه مي‌رن، قر مي‌دن.


نسرين جون مياد پول جمع مي‌کنه براي شرمين جون کادوي روز معلم بخريم. مي‌گه پنج‌شنبه ساعت سه و نيم بياين به‌اش بديم. صد البته که ما با همون بچه‌هايي که قراره بريم شيراز، حرف ِ شهر ري رفتن رو زديم و صد البته نخواهيم رفت.
من اينا رو مي‌شناسم.


روي کاناپه خوابش برده.

Aucun commentaire: