الف. نم نم ِ باران که ميزند، عکس ِ همهي آدمهاي روشنفکر و متمدن، دلم نميخواهد بروم توي خيابان. عوض ِ بيرون رفتن، دوست دارم روي تخت، زير پتو دراز بکشم و هي کتاب بخوانم. اين شد که امروز هم شرمين جون را پيچانديم، روي اين هفت هشت جلسهاي که قبل از عيد پيچاندهايم.
ب. منشي آموزشگاه زنگ زده ميپرسد: درس ِ افتاده نداري؟ ميگويم: فکر نميکنم. ميپرسد: فکر ميکني يا مطمئني؟ ميگويم فکر کنم که مطمئنم. ميگويد: گفتم که اين بچههاي نيمهحضوري از فردا امتحان ميدهند، اگر درس افتاده داري، بيا بده.
ج. آزمون جامع ِ راهنمايان گردشگري؟ يک هفته افتاده جلو، من هم اين روزها هيچ ِ هيچ دست و دلم به درس خواندن نميرود!
د. گفته بودم از وقتي از اهواز آمدهايم، مامان اينها محض ِ خدا يک بار هم زنگ نزدند حالمان را بپرسند؟! نگفته بودم.
3 commentaires:
Salam azizam, :) man emaileto too bloget peidaa nakardam, mikhaastam bedoonam in classi ke mirin, (gardeshgari?), maale kodoom saazmaane, dar vaaghe' madraki ke midan az kojaast, saazmaan jahangardi?, mikhaastam bishtar raaje be joziaate class haa bedooonam, course haai ke migzaroonin, tedaade jalasaate haftegi...site i mitoonin moarefi konin? man vagahan sharmandam ke in hame soaalo too commentdoonie shoma aporsidam:) mamnoon misham javabam ro bedin, emaile man: zwx_zwx@yahoo.com
نه نگفته بودی ، زنگ نزدن یعنی ؟ شاید سرششون شلوغه ، عیب نداره...
بارون دوست دارم. تو هم داری؟
اتفاقن من تو اين چند سال اخير كلي كن فيكون شدم. من كه معتقد بودم باران را بايد از پشت پنجره ديد به شدت از زير باران رفتن و خيس شدنش لذت مي برم.
Enregistrer un commentaire