jeudi, décembre 01, 2005

يک: عروسک ِ بي‌نمک
حالا اين نامه‌اش هم بحث ِ «عزيزم تو چه خر ِ خوبي هستي، بذار سوارت بشم» ِ . اون آدم ِ محافظه‌کاري که بعد از هربار به هم زدن به من مي‌گفت: شما، حالا من رو تو خطاب مي‌کنه –بعد از اين همه اتفاق- انگار که من ندونم همون‌جا و با همون «تو» بدتر از هزار بار به‌ام گفته که چقدر غريبه شده‌ايم. بعد به حرمت ِ دوستي ِ قديم ازم خواسته آخرين رد ِ پاها رو هم پاک کنم. انگار که از حرمت ِ دوستي ِ قديم چيزي هم گذاشته که باقي بمونه. من خيلي وقته به‌ات مديون نيستم که نخوام ناراحتت کنم رفيق، پس متاسفم، حيف که قراره به روي خودم نيارم و حرف‌هات رو نشنيده بگيرم.

دو: چگونه يک قرار ملاقات رمانتيک ِ احمقانه بگذاريم
توي يکي از اون مودهاي ناجوري هستم که راضيه به‌شون مي‌گه سگ‌اخلاقي و دعواهامون رو جدي نمي‌گيره، چون به شدت بي‌دليل به‌اش گير مي‌دم و از دست‌اش عصباني مي‌شم و دعوا مي‌کنم. زنگ مي‌زنم به‌اش و مي‌گم حالم گرفته‌اس. مي‌پرسه چرا؟ صدالبته من دليلش رو نمي‌دونم. مي‌گه مي‌خواي ببينيم همديگه رو؟ کلي ذوق مي‌کنم و ته ِ دلم يه قرار ِ رمانتيک مجسم مي‌شه يه جايي با نور ِ قرمز ِ چراغ‌هاي کم‌نور پشت ِ ميز و دست‌هايي که روي ميز محکم همديگه رو گرفته‌ان و آدمايي که به حرف هم گوش مي‌دن. کلي حالم خوب مي‌شه و مي‌پرسم کجا قرار بذاريم، مي‌گه فلان ساعت، روبه‌روي قيصريه. جوادترين . مزخرف‌ترين جاي ممکن –از نظر من-
توي تاکسي‌ام که زنگ مي‌زنه و يه ربع قرار رو مي‌اندازه عقب تا من يه فرصتي داشته باشم برم کتابفروشي گشتي بزنم لاي کتاب‌ها، بعد ده دقيقه دير مياد و فکرشو بکن من چقدر بدم مياد دم ِ قيصريه معطل بشم و مي‌رم يه جاي ديگه راه مي‌رم تا زنگ ‌مي‌زنه و مي‌پرسه کجايي. و در نهايت وقتي به هم سلام مي‌کنيم، به شدت از دست ِ هم کفري هستيم. پنج دقيقه جر و بحث مي‌کنيم، بعد مي‌گه خب، بيا بريم. بعد فکر کن من رو برده روبه‌روي يکي از گالرياي طبقه‌ي دوم ِ پاساژ، بعد ايستاده همون‌جا و پيله کرده که تو چته و هر چقدر هم که من بيان مي‌کنم به خدا هيچي و اصولاً گه خوردم که گفتم اعصابم خورده، مي‌گه چرا اين‌طوري مي‌کني و مي‌پيچوني و حرفتو نمي‌زني و تو که حرفي نداشتي واسه چي من رو کشوندي تا اينجا و .. منم اون وسط دارم جزجز مي‌کنم. بعد بالاخره مي‌گه خب بيا بريم. مي‌ريم توي خيابون و من در نهايت خونسردي و بدجنسي يادم مونده که گفته بود خوش‌ام نمياد با هم قدم بزنيم و دو قدم عقب‌تر راه مي‌رم و تموم مدت دارم به خودم و خودش و زمين و آسمون توي دلم فحش مي‌دم و احتمالاً يه لبخند ِ احمقانه‌ي نيمه‌کاره مونده روي لبم. بعد از يه عالمه راه رفتن، مي‌ايسته و مي‌پرسه: فلان‌جا کجاست؟ مي‌گم چطور؟ مي‌گه مي‌خوام برم شرايط ِ فلان‌چيز رو بپرسم. به‌اش نمي‌گم که: آها، پس به خاطر منه که بلند شدي اومدي. فقط به يک دقيقه نمي‌کشه که من عصباني، به‌اش مي‌گم خداحافظ و راه مي‌افتم طرف خونه و اونم زنگ مي‌زنه دعوا.

سه: با يه چشمک ِ دوباره، منو زنده کن ستاره
ساعت دوازده ِ شب از فشار از خواب مي‌پرم و هرکار مي‌کنم ديگه خوابم نمي‌بره و مجبور مي‌شم برم دستشويي. بعدش همين‌جوري دراز کشيده‌ام روي تخت و در آستانه‌ي يکي از اون معده‌دردهاي شديد، دارم از زندگي ِ single aloneي لذت مي‌برم که گوشي زنگ مي‌خوره. آه مي‌کشم و جواب مي‌دم، يهويي يه آهنگ ِ دامبولي ديشوي جواد بلند مي‌شه که تو زدي زير قول و قرارها و نگو فلان چيزا يادت رفته و من دوستت داشتم و .. اين‌ور ِ خط، دستم رو محکم گذاشته‌ام روي دهنم که صداي خنده‌ام بلند نشه. بعد از آهنگ، تماس رو قطع مي‌کنه و من بلند مي‌شم ميام پاي کامپيوتر با هدف ِ نوشتن گزارش کارورزي و هي وسوسه مي‌شم يه چيزي بذارم تو مايه‌هاي باز منو کاشتي رفتي، يا ديگه ازت بدم مياد، يا يه چيز ِ فوق‌العاده بي‌ربط، مثلاً Romaي کامرون کارتيو، يا يه چيزي که نفهمه، مثلاً Parce que c'est toiي Axelle Red يا هر چيز ديگه. که نهايتاً خيلي بچه‌ي خوبي مي‌شم و مثل بقيه‌ي وقت‌ها، پا مي‌ذارم روي نيازهاي دروني و شخصي خودم و يه چيزي مي‌ذارم با اين مضمون که تو رو خدا برگرد و به خدا من به‌ات احتياج دارم و نذار از نفس بيافتم، تويي تنها راه چاره .. !

چهار: شوکولات، پيراشکي، فيش‌برگر ِ خام، بادام زميني ِ کيلويي ده هزار تومان
بدين ترتيب بود که سيامک تمام نقشه‌هاي من رو نقش بر آب کرد و ساعت ده و بيست دقيقه برگشت شرکت. تريپ ِ آشتي و واي تو چقدر ماهي به‌اش مي‌گم: مرسي که به موقع اومدين. جواب مي‌ده: خواهش مي‌کنم و بعد مي‌گه بعداً مي‌خواد يه مطلبي رو با من درميون بذاره و اصلاً بيست درصد ِ استرس ِ من به خاطر همين بوده که اين مرتيکه مي‌خواد در مورد چي با هم دعوا کنيم. باقي‌اش مال ِ اين بود که راضيه سر ِ کلاس پايگاه همه‌اش داشت حرف مي‌زد و من تحملم تا يه حديه و وقتي پر بشه ديگه صداش رو مي‌شنوم، دستم رو مي‌گيرم که نزنم توي گوشش و درجه‌ي پستي رو درنظر بگير که راضيه الان مثلاً بهترين دوست ِ منه –هرچند من نمي‌دونم فايده‌ي بهترين دوستي که بخواي يه عالمه چيز رو به‌اش نگي چيه-

پنج
ندارد

Aucun commentaire: