ح. دو شبه داره دوباره زنگ ميزنه. احوالپرسي ِ معمولي، ميل به قرار گذاشتن و اين حرفها. بهاش ميگم الان با يکي ديگهام. بعد فکر ميکنم: عجب رويي داري تو پسر. ازش نميپرسم اين دفعه چند نفر هستين.
نکتهي جالبتر اينجاست که منو واسه خودش هم نميخواد حتي. به طرز تابلويي ميخواد دو دستي تقديمم کنه به م. و من مثلاً الان نميدونم.
ديشب وقتي خواب بودم زنگ زده، ميگه خونهام، ميتوني زنگ بزني؟ ميگم نه. ميپرسه چرا؟ ميگم چون خوابم مياد. قطع ميکنم و کپهي مرگم رو ميگذارم. اس ام اس ميزنه که: خستگي رو نشونت ميدم .. تا بعد.
بابا خشونت، بابا تهديد.
من البته لازمه با اين بشر حرفهايي رو بزنم.
هرچند خيلي حرفها براي خيلي از آدمها مونده ته ِ دلم و بهاشون نميگم، چون فکر ميکنم شعور ِ درکاش رو ندارن.
به خير بگذرون لطفاً خداي ناشنوا.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire