مسجد جامع ديلم (قسمت مردونه) که به علت جيش داشتگي ِ شديد يکي از بچهها، چند دقيقهاي توش توقف کرديم و آقاي متولي، با کمال ميل در رو برامون باز کرد. (ساعت ده صبح)
توي راه.
اين مسجده توي گناوه که محل نماز ظهر و عصر بود، يه دستشويي داشت با يه پرده بين خانوما و آقايون که عايق صدا نميشد. آقايون محترم اونور مسابقهي باد در کردن داشتن و به همديگه متلک ميگفتن، اين ور من و راضيه مرده بوديم از خنده .. !
خ.ف (مخفف خليج فارس)
خانومه اولش کلي گفت شلواراتونو نزنين بالا، شلوارتون خيس بشه بهتره تا کسي پاهاتون رو ببينه، بعد ديگه حريف نشد .. :)
غروب ِ خليج ِ فارس
آقايون محترم ِ دانشگاه، سر ِ موتور سوار شدن دعوا ميکردن (حدود پنج بعدازظهر)
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire