samedi, décembre 10, 2005


مسجد جامع ديلم (قسمت مردونه) که به علت جيش داشتگي ِ شديد يکي از بچه‌ها، چند دقيقه‌اي توش توقف کرديم و آقاي متولي، با کمال ميل در رو برامون باز کرد. (ساعت ده صبح)




توي راه.



اين مسجده توي گناوه که محل نماز ظهر و عصر بود، يه دستشويي داشت با يه پرده بين خانوما و آقايون که عايق صدا نمي‌شد. آقايون محترم اون‌ور مسابقه‌ي باد در کردن داشتن و به همديگه متلک مي‌گفتن، اين ور من و راضيه مرده بوديم از خنده .. !



خ.ف (مخفف خليج فارس)



خانومه اولش کلي گفت شلواراتونو نزنين بالا، شلوارتون خيس بشه بهتره تا کسي پاهاتون رو ببينه، بعد ديگه حريف نشد .. :)


غروب ِ خليج ِ فارس

آقايون محترم ِ دانشگاه، سر ِ موتور سوار شدن دعوا مي‌کردن (حدود پنج بعدازظهر)

Aucun commentaire: