ميگه: اينا همه خيال ميکنن من عاشق شدهام، نميدونن من عاشق شدهام.
ريسه ميرم، کلمهها رو پس و پيش ميکنم تا يه متن ِ عاشقانهي جون دار از توش دربيارم و وسط ِ جملهبندي و تو ذات ِ خوشبختي ِ مني و اينها، کمکم کم ميآورم.
عشق چيزي نيست که به زور بچپاني توي کلهي کسي يا بخواهي باش کسي را بگذاري سر کار!
آخ يادم رفته بود از آن روز بنويسم که دلام نرگس را خواست و نشد، يعني دانشگاه نگذاشت. کم ِ کم، عاشق ِ اين دخترکام با همهي نفرت ِ درونش و با همهي آرامشي که توي صداش موج ميزند.
زنگ ميزند: فرصت ِ دوباره.
بهاش ميگويم: بيا امتحان کنيم. چند روزي بهاش فرصت ميدهم، تا به قول خودش، تغيير کند، همان چيزي بشود که من ميخواهم.
وقتي ببينمام، درس اول را بهاش ميدهم.
درس اول: آدم ِ رمانس، دست ِ خالي از دو هفته سفر برنميگردد.
دلم قرمهسبزي ِ امروز مامان را خواسته.
نه خب، چرا بيخود حرف ميزنم، گرسنهام شده، به يک لقمه کالباس هم راضيام!
زنگ ميزنه، از صداش ذوق ميکنم. مکالمهمون اين شکليه:
- سلام، حال شما؟
- مرسي، تو خوبي؟
بقيهاش يادم نيست.
يعني مهم هم نيست.
توي حمام، يکهو ياد ِ دستهات افتادم.
توي آغوش ِ اين و آن، پي ِ گرمي ِ دستهاي تو ميگردم.
بغلخواب ِ مفت.
نميخواد از دست بده لابد.
هاي خدا، آدمهات دلام را کشتهاند
دلم براي تو، براي دستهاي تو، براي صداي تو تنگ شده، که همين بود سهم من از نداشتنات.
ريسه ميرم، کلمهها رو پس و پيش ميکنم تا يه متن ِ عاشقانهي جون دار از توش دربيارم و وسط ِ جملهبندي و تو ذات ِ خوشبختي ِ مني و اينها، کمکم کم ميآورم.
عشق چيزي نيست که به زور بچپاني توي کلهي کسي يا بخواهي باش کسي را بگذاري سر کار!
آخ يادم رفته بود از آن روز بنويسم که دلام نرگس را خواست و نشد، يعني دانشگاه نگذاشت. کم ِ کم، عاشق ِ اين دخترکام با همهي نفرت ِ درونش و با همهي آرامشي که توي صداش موج ميزند.
زنگ ميزند: فرصت ِ دوباره.
بهاش ميگويم: بيا امتحان کنيم. چند روزي بهاش فرصت ميدهم، تا به قول خودش، تغيير کند، همان چيزي بشود که من ميخواهم.
وقتي ببينمام، درس اول را بهاش ميدهم.
درس اول: آدم ِ رمانس، دست ِ خالي از دو هفته سفر برنميگردد.
دلم قرمهسبزي ِ امروز مامان را خواسته.
نه خب، چرا بيخود حرف ميزنم، گرسنهام شده، به يک لقمه کالباس هم راضيام!
زنگ ميزنه، از صداش ذوق ميکنم. مکالمهمون اين شکليه:
- سلام، حال شما؟
- مرسي، تو خوبي؟
بقيهاش يادم نيست.
يعني مهم هم نيست.
توي حمام، يکهو ياد ِ دستهات افتادم.
توي آغوش ِ اين و آن، پي ِ گرمي ِ دستهاي تو ميگردم.
بغلخواب ِ مفت.
نميخواد از دست بده لابد.
هاي خدا، آدمهات دلام را کشتهاند
دلم براي تو، براي دستهاي تو، براي صداي تو تنگ شده، که همين بود سهم من از نداشتنات.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire