dimanche, décembre 25, 2005

از زور ِ بي‌کاري و بي‌خوابي، نشسته‌ام پاي ترجمه‌ي سيستم عامل. توي خط اول گير مي‌کنم واسه يه عبارت ِ گوش‌نواز به جاي device driver.
خ
س
ت
ه

ا
م
اون يه خط خالي هم، جاي نيم‌فاصله‌ي عزيز دوست داشتني.

دردسر بيسکوييت خريدن واسه شرکت

پرويز داره اَکسل ياد مي‌گيره،
از من

حاجي، فردا پس فردا عمل پيوند کليه دارد. امروز هي خواستم بمانم باش خداحافظي کنم، رغبت نکردم. راستش از اين‌جور خداحافظي‌ها هيچ خوش‌ام نمي‌آيد. مثلاً چه بگويم؟ ان‌شاءالله خدا شفايتان بدهد که مگر به دعاي گربه‌ي باران مي‌آيد، و به زودي ِ زود منتظرتان هستيم، که لااقل تا سه ماه ِ ديگر نمي‌بينم‌اش.
امتحان را بهانه کردم، آمدم خانه. گذاشتم آخري تصويري که ازش توي ذهنم مي‌ماند، لبخندش باشد، آخر ِ وقت ِ پنج‌شنبه، که گفت خانم فلاني، با اجازه؛ و رفت.

آقاي نون، اسمش هوشنگ نيست، عباس است.
خيال دارم در مورد حال ِ حاجي، زنگ بزنم ازش پرس‌وجو کنم!

Aucun commentaire: